سلام من دختری ۲۴سالمه و باردار داداشم یه بچه داره سنشم ۳۰ اما یکسالی شاید بیشتر با زنش مشکل داره کلا خونشون نمیره زنش راه نمیده. خونه خونه مامانم چند روز پیش به من گف کلید خونتو بده پیام داد اخه من بیشتر خونه مامانمم شوهرمم دیر از سرکار میاد دلم نمیخاست بدم اما روم نشد بگم نه دادم دیروز خواست الکی بهونه اوردم امروز دوبارع گف دادم خیلی ناراحتم اصلا دوس ندارم بک ساعت فقط نشستم گریه کردم بخاطر حاملگیم خیلی حساس شدم اصلا دلم نمیخاد داداش با یه دختر دیگه بیاد خونمون احساس گناه میکنم اعصابمم داغونه نمیدونم چی بگم واقعا داغونم همش ارزو مرگ میکنم چون همیشه هر کی هر کاری داره یاد من میوفته بوه پاداشم میاد خونه مامانم مامانمم سرکار میره صب زود زنگ میزنن بیا مواظبش باش فلان یا هر چی ولی همیشه تو مشکلاتم تنها بودم نمیدونم چی به داداشم بگم دیگه کلید خونمونو نخاد😔😔😔