سلام یکسال و نیمه عقد کردم ازدواج دوممه قبلا تو پانزده سالگی یه عقد ناموفق داشتم که خودم نخواستم و طلاق گرفتم باکره بودم بعد از چهارسال دوباره ازدواج کردم همه چیزو تو عشق میدیدم چون قبلا تجربه داشتم که بدون دوست داشتن نمیتونستم زندگی کنم هفته ای دوتا خاستگار داشتم از همه لحاظ اوکی بودن ولی اصلا قصد ازدواج نداشتم و ندیده رد میکردم تا اینکه یکی از فامیلای دور که چند سال پیشم بهم درخواست داده بود ولی اصلا قبولش نداشتم و ردش کردم دوباره درخواست ازدواج داد منم کنکورمو داده بودم و براش تلاش نکردم و قبول نشدم گفتم ازدواج کنم بره از نظر مالی هم تحت فشار بودم بابام از کار افتادست و کار نمیکنه دیگه چهارماه قبل از ازدواج زیر نظر خانواده در ارتباط بودیم بیشتر تلفنی تو این مدت شوهرم میگفت من مغازه دارم و حقوقم کم کمش ماهی چهار تومنه ولی بعد از عقد فهمیدم مغازه مال باباش بود و زودم برداشتنش و شوهرم هیچی نداشت دلم به همون حقوق خوش بود که اونم نداشت تو این یکسال و نیم برام تلاش نکرده وقتی هم بهش اعتراض میکنم میگه تو پولکی هستی تو به درد زندگی نمیخوری پس فردا تو سختیا کنارم نیستی اینم بگم 27 سالشه هنوز پایان خدمت نداره یعنی از اول باباش بهش سختگیری نمیکرد و میخواست به زور معافش کنه ولی تا حالا نشده لیسانس داره و الان برای اینکه نبرنش خدمت داره ارشد آزاد میخونه هیچ پس اندازی نداره نمیدونم چیکارش کنم طلا و این چیزا هم اصلا برام نگرفت گفت چند ماه دیگه برات میخرم ولی هنوز نخریده اینم بگم خیلی رفیق بازه جون میده برای بودن با دوستاش یه بار تو اینستاش چت دیدم با دخترا یه بارم با یکی که قبلا رفته بود خاستگاریش دیدم در ارتباطه در حد زنگ و پیام بخشیدمش ولی بهش اعتماد ندارم دیگه ازدواج دوممه راهنماییم کنین لطفا