سلام وقتتون بخیر
ماجرا ها رو تعریف نمیکنم که متنم خلاصه بشه سختی زیاد کشیدم خیلی عام و کلیه بهتره بگم از آدما ضربه زیاد خوردم و اما همیشه عادت دارم مسالمت آمیز یا هوشمندانه مشکلات رو حلش کنم و همه ی ناراحتیم نفرتم‌یا عصبانیتمو تو خودم بریزم اما یه مشکلی که این وسط هست اینه که هیچوقت ناراحتیمو به روی حتی اون شخص هم نمیارم هیچوقت حرف نمیزنم نمیگم چقدر ازش آسیب دیدم نمیدونم چرا کلااا کم حرفم از بچگی اینطوری بودم وقتی خوشحال باشم یا کسیو دوست داشته باشم لبخند میزنم و وقتی بهم بدی ای بشه هرچند ضعیف نیستم و حلش میکنم اما گریه میکنم و حرف نمیزنم خودم حلش میکنم و هیچوقت نه گلایه کردم نه به اون طرف گفتم چقدر از بدیش آزار دیدم نه با کسی درددل کردم احساس سنگینی میکنم از حرف نزدن اما از طرفی هم نمیدونم شاید نمیخوام قضاوت شم که حرف نمیزنم
داشتم میگفتم که سختی زیاد کشیدم منظورم اینه برای هدفی که داشتم تحصیل …ضربه و اسیب زیادی دیدم و برای اینکه بتونم روی کارم تمرکز کنم هگ
مش به خودم میگفتم درگیر حاشیه ها نشم و زیاد کشش ندم و تو خودم میریختم اما تست روانشناسی ای گرفتم قشنگ درونم رو نشونم داد فشار روحی دفع نشده.
قدرت اراده ام در معرض نابود شدنه براثر اضطراب شدید
اضطراب نه اضطرابی معمولی که با مدیتیشن ادم خوب میشه نه اضطرابی که تقریبا تو این ده سال شروع کارم همیشه به شیوه های مختلف توسط ماجراهای مختلف همراهم بوده
درسته یه سری چیزارو حل کردم یه سریارو نه هنوز اما درکل وقتی دیگران ظاهرمو که خوب بلدم حفظش کنم میبینن و فکر میکنن بااینهمه آسیبی که تو خودم ریختم و بروزش ندادم کم کاری میکنم از درون احساس فشارم سنگین تر میشه و احساس خستگی شدیدی میکنم
شاید اگه حرف بزنم بهتر درک شم اما از طرفی هم خستم از حرف زدن میترسم تو حرفام شدت واقعه به اون شدت واقعیش نباشه
اون تستس که گرفتم میگفت خودداری بیجای شخص منجر به واکنش های شدید عصبانیت و خشم ممکنه بشه راست میگه یه مدته احساس نفرت زیادی تو وجودم دارم که از خودم و عکس العملام میترسم
اینطور بگم که مثل زودپز شدم هرآن ممکنه منفجر شم
نه فقط برای یک اتفاق من تو تمام مراحل زندگیم اینطوری بودم حرف نمیزدم و توخودم میریختم اما احساس میکنم دارم خودمو نابود میکنم بیماری جسمی بخاطره فشار روحیم گرفتم چند سالم افسردگی گرفتم و تا مرز خودکشیم رفتم
سوالم اینه حرف بزنم یا نزنم
هرچند میدونم درک آدما از شرایط همدیگه خیلی سطحیه و از قضاوت شدن بیزارم یا اینکه منو با مشکلاتم بشناسنم دوست ندارم شاید میخوام تظاهر کنم قویم نمیدونم
و اگه حرف نزنم چطور سبک شم
بااینکه گریه میکنم اما هیچوقت تو این سال از فشار روحیم کم نکرده
فکر میکنم درددل نکردن مشکلم نیست نگفتن احساسم وقتی از شخصی آسیب دیدم به اون شخص مشکلمه نمیگم دعوا کنم نمیگم انتقام بگیرم فقط کاش بتونم حرف بزنم
لااقل بگم چقدر ازش ناراحت شدم(شخص خاصی منظور نیست)
شاید برای این نمیگم چون نمیخوام ضعفمو بهش نشون بدم میخوام با حفظ ظاهرم نشون بدم نتونسته بهم آسیب بزنه
اینارو میگم چون خودمم نمیدونم چرا حرف نمیزنم حرف نزدن درسته یا نه
ممنون میشم کمکم کنید چون همونطور که گفتم قدرت اراده ام ضعیف شده طبق اون روانشناسی عزت نفسم کم شده بخاطر فشار روحی و جسمی و اضطراب شدید دفع نشده
از اینم میترسم دوباره بااین شخصیت خوددارم دچار افسردگی شم تازه سه چهار ساله خوب شدم