سلام، من در برهه ی سختی از زندگی قرار گرفته بودم و خانمم مرتبط مرا به جدایی تهدید یا تحقیر می كرد. نهایتاً من به این نتیجه رسیدم كه ایشان از زندگی با من خوشنود نیست. بنا بر ضرورت كاری محل زندگی مان هم از هم جداشد و در شهر دیگری ساكن شد. بعد از مدتی با دخترخانمی وارد رابطه شدم. همسرم از این رابطه باخبر شد و مشكلات فراوانی برایم آغاز شد. می گوید هدفش از تحقیر من صرفاً ترغیب من برای تلاش بیشتر بوده است و الا زندگی مان را دوست داشته است. در پاسخ من كه می گویم تو مرا ترک كردی و بارها تهدید به جدایی كرده بودی و من رابطه را تمام شده می دانستم زیر بار نمی رود و مرا خیانت كار می گوید. حالا نه دل جداشدن از هم را داریم نه می توانیم با هم بمانیم! مدام احساس سردرگمی و شكنجه شدن داریم. هم به آن دخترخانم كه اختلاف سنی زیادی با من دارد احساس دلبستگی می كنم و نمی خواهم باعث ضربه ی روحی به او شوم هم به همسرم هنوز احساس علاقه مندی می كنم و می بینم ریشه های رابطه ی ما هنوز زنده مانده اند. همسرم هم هم به من هنوز علاقه مند است هم دلچركین! مانده ایم بر سر دوراهی!!! لطفاً كمك كنید.