سلام من ۱۴ سالمه
داستان از اینجا شروع میشه که من ۱۲ سالم بود تازه از استان رفتیم به شهرستان و توی مدرسه جدید ثبت نام کردم چون امتحاناتم نمره خوب میگیرفتم یه اقا پسر اومد و…..خلاصه باهم دوست شدیم و قرار گذاشتیم باهم تیزهوشان قبول شیم که تا دبیرستان کنار هم باشیم ولی بعد از یه مدت خیلی بهم وابسته شدیم و من دلم میخواست هر روز به مدرسه برم ک ببینمش تا ی وقتی که دیگه خیلی اذیت میشدم نمی دیدمش مجبور شدم باهاش قهر کنم تا از ذهنم بره و باهاش قهر بودم تا جایی خبر رسید که تیزهوشان قبول شدیم دیگه تو یه مدرسه بودیم پارسال که غیر حضوری بود ندیدمش ولی امسال هر روز می بینمش وایی خیلی اذیت میشم هر لحظه بهم نزدیک میشه دلم میخواد بغلش کنم وایی خیلی اذیت میشم چه کار کنم از یادم بره و دیگه بهش فکرنکنم نمی دونم به خاطر مهربانی و شایدم درس خوان بودنش ولی یه حس خاصی بهش بپیدا کردم . من دیگه الان دوسال هست که دارم بهش فکر می کنم و خیلی اذیت میشم
و اگر بخوام به دوستی باهاش ادامه بدم الان هم دیره چون نزدیک به ۱ سال هست که قهریم و روم نمیشه برم اشتی کنم و هم اینکه اشتی کنم باعث میشه هر لحظه همراهش باشم و خب هم اون اذیت میشه هم من
نمی دونم به خاطر مهربانی و شایدم درس خوان بودنش ولی یه حس خاصی بهش بپیدا کردم . من دیگه الان دوسال هست که دارم بهش فکر می کنم و خیلی اذیت میشم
من می خوام کلا از ذهنم دورش کنم ولی چون هر روز تو مدرسه می بینمش نمیشه و الان هم که با اون دوست نیستم زندگی برام بی ارزش شده

منپیشنهاد شما چیه

من قبلا هم این مو ضوع رو به مشاورین دیگه گفتم ولی جواب خوبی نشنیدم لطفا جدی بگیرید