سلام و عرض ادب
دختری29ساله هستم که به مدت 7سال بااقایی به قصدازدواج وارد رابطه شدم ولی ایشون و هرخاستگاری که میومد رد میکردم. بعد از وابستگی به ایشون اقاپسر عنوان کردن ک قصدشون ازدواج نیست ولی ب دلیل وابستگی بنده و احتمال راضی کردنشون 7سال کش پیدا کرد رابطه. بعد حدود یکسال از تموم کردن رابطه من با اقایی نامزد کردم وبعد چندماه اشنایی عقد کردیم. ایشوون بسیار مرد بی دردسر.آروم.مردم دار.بسیار مهربان و اولویت اولشون بنده هستم. ولی تنها مشکل من باایشون نوع برخوردش با دیگران هست.بااینکه کارش طوری هست که باافراد زیادی سروکار داره ولی من احساس میکنم اعتمادبنفس کامل نداره و تموم صحبتهاش وقتی حتی بحث جدیه با لبخند خاصی بیان میشه ویا حرفاشو سخت پیدا میکنه که بیان کنه.برای من جالبه بااینکه بعد چندماه اشنایی من متوجه این قضیه نشدم و بعد عقد متوجه شدم. گاهی میگم دارم با رابطه اولم مقایسش میکنم بااینکه میدونم اشتباهه فکر کردن بهش. گاهی همسرمو خیلی دوست دارم و گاهی دلزده ازاین رفتارش‌.و خیلی اذیت میشم بابت این موضوع من نمیخوام جز همسرم به کسی دیگه فکر کنم.گاهی فکر میکنم نشونه دوقطبی بودن بندس. که یک روز دوستش دارم و یک روز دیگه نه .البته بنده بدلیل نداشتن دوست صمیمی در فضای مجازی و گروههای مختلف بودم وگاها باخیلی از اقایون و خانمها درچت صحبت کردم.ولی بعداز عقد گروهاو..بطور کامل پاک شد.
ممنون میشم راهنمایی بفرمایید .