رابطه با همسرم
.
سلام خدمت مشاور محترم
من یه دختر م ۲۱سال سن دارم در روستا زندگی میکنم و متاهل هستم
من محصل هستم ودارم کارشناسی معماری میخونم
در خانوداه ای سنتی و مرد سالار بزرگ شدم الان شش ماهه ازدواج کردم و دلیل ازدواجم هم فرار از پدرم بود متاسفانه ،
من اصلا قصد ازدواج نداشتم
من دوست داشتم که درس بخونم و بتونم موفق بشم و شغلی داشته باشم،دوست داشتم مستقل زندگی کنم ولی متاسفانه با مخالفت های شدید خانواده پدریم و پدرم روبه رو شدم من با هر سختی که بود پدرم رو راضی میکردم که درسمو بخونم ،پدرم فرد عصبی هست به طوری که یه بار کلاس هفتم بودم و با اجبار دوستم و بدون اجازه با دوستم رفتم خونه فامیلشون برای کاردستی درست کردن و من شب ساعت ۹ با کاردستی دستم اومدم خونه و پردم منو زیر لگد و مشت گرفت و یه چاقو گذاشت پشت گردنم که سرمو ببره ولی مادرم نزاشت،ماجرای چاقو هم برای مادرم هم خواهر برادرم هم پیش اومد ،دوست ندارم پدرم رو کاملا بد جلوه بدم هر چی باشه پدرمه دوسش دارم ولی این کاراش خیلی منو عذاب میداد رفتارش با مادرم بخاطر همین از مردا متنفر شدم همیشه کارم گریه بود
من هر وقت خواستگار برام میومد رو رد میکردم تا اینکه داییم یه خواستگار برام اورد گفت پسر خیلی خوبیه پسر از این بهتر پیدا نمیکنی ، بیا شوهر کن میخوای بشینی که چی بشه درس به چه دردت میخوره میخوای همین جوری عذاب های پدرتو تحمل کنی؟
مادرم خواهرم و خانوده مادریم موافق این ازدواج بودن و همیشه هم این حرفا رو تو گوش من میخوندن و میگفتن درسته از لحاظ خوشکلی تو خیلی از اون سر تری همینش خوبه بزار اون از تو پایین تر باشه و………. دو ماه جواب خواستگاری رو ندادم کارم فقط گریه و فکر کردن بود خودمو گم کردم نمی دونستم چیکار کنم عقلم کار نمیکرد از یه سمت دیگه هر چقد خانوادم پرسوجو میکردن در مورد خاستگارم هیچکس بدشون رو نمیگفت و از یه سمت دیگه شرایط درس خوندنم رو پذیرفت
بلاخره من باهاش ازدواج کردم دو ماه بعد نامزدی فهمیدم که طرز فکر اون با من خیلی متفاوته و قرار بود که حلقه رو پس بفرستم و از هم جدا بشیم ولی دوباره خانواده ها پادرمیونی کردن و دوباری راضی شدم
اوایل هیچ حسی بهش نداشتم ولی کم کم عاشقش شدم الان خیلی دوسش دارم
ولی خیلی چیزا هست که نارحتم میکنه
ما قرار گذاشته بودیم که بعد از مدتی دیگه نباید گوشیه همو چک کنیم ولی یه بار گوشیش دستش بود منم داشتم نگاش میکرد گفتم ببینمش فورا حذفش کرد من کنجاکاو شدم گفتم چرا از من مخفیش کرد و یه شب بهش گفتم اگه از خودت مطمئنی گوشیتو یه ساعت در اختیارم بزار اونم بهم دا من تمام چت های مجردیشو تو گوشیش دیدم این که با کی رل زده بود و با کی به سکس فکر کرده بو. خیلی چیزای دیگه الان فکر منو خیلی درگیر کرده احساس میکنم وقتی سکس میکنه به زن های دیگه فک میکنه اون پیام های لعنتی خیلی. ذهنمو آشفته کرده،
جدیدا هم احساس میکنم حساب بانکیشو از من مخفی میکنه، به من میگه پول ندارم خیلی تو فشارم منم تو خیلی جاها رعایتشو میکنم و چیزای که خیلی احتیاجمه رو نمیخرم مثلا چشم ضعیفه عینکمو نخریدم ،مثلا بخاطر بی پولی اومدم سرخونه زندگی میکنم ،بهش گفتم اون حساب بانکیت جریانش چیه میگه تازه پول اومده توش میگم خوب اگه راست میگی پرینت حسابتو میخوام ولی راضی نمیشه که بگیره
من دوسش دارم دوست ندارم زندگیمون فروبپاشه
من چیکار کنم لطفا راهنمایمم کنید
سلام به شما دوست عزیز
قابل درک هست که این شرایط برای شما با فشار روحی همراه بوده است و در روند تصمیم گیری شما تاثیر داشته است اما عزیزم در هرصورت شما وارد پروسه زندگی مشترک شده اید و نیاز است که در مسیر رشد زندگی مشترکتان و اهدافی که دارید پیش بروید .
اینکه بخواهید در گذشته یکدیگر سرک بکشید هیچ کمکی به شماها نمی کند و تنها درگیری فکری بیشتری را ایجاد می کند بهتر است که هرچیزی مربوط به گذشته پاک شود و هردوی شما تمرکز خود را بر زندگی مشترکتان بگذارید در کنار اینکه دقت کنید که چک کردن گوشی یک دیگر و یا پرینت حساب خب نشان از بی اعتمادی می باشد و در این مسیر به مرور با مشکلات بیشتری مواجهه می شوید .
بهتر است بجای کنترل کردن و دائم در حال ثابت کردن پنهان کاری ایشان بودن سعی کنید که در کنار بیان نیازهای خود مثل عینک و بیان احساسات خود باهم با توجه به شرایط زندگی مشترکتان پیش بروید .
حتی اگر شک و نگرانی وجود دارد بدون برچسب زدن و بی احترامی یا سرزنش و کنترل کردن بهتر است با صحبت و تعامل در احترام در این مورد پیش بروید.
از نظرات شما سپاسگذارم خیلی بهم کمک کرد ممنوم
موفق باشید عزیزم