رابطه پیش از ازدواج
با سلام
من حدود یک سالی هست که عاشق یکی از همکارام شدم
اخلاقش و طرز فکرش را دوست داشتم
باهاش در میان گذاشتم
نشستیم چند جلسه صحبت کردیم
بعد اون به خانوادش گفت
منم به خانوادم گفتم
دور از چشم خانواده روابط ما ادامه داشت
ولی مشکل از اونجایی شروع شد که بحث از روابط جنسی شد
یهو این وسط بحث می کنیم و این منجر به لمس نقاط حساس ابتدا از طرف من و بعد از طرف اون میشه تا اینجا که مطمعن شدم پرده بکارت داره !!!!
الان خیلی احساس ترس می کنم از ادامه رابطه و حتی ازدواج با اون
هر وقت این جلسه اینجوری میشه احساس گناه می کنم
اون میگه ما که قصد ازدواج داریم پس جای نگرانی نیست دفعه آخر هم گفت بیا همه چی روفراموش کنیم انگار نه انگار که من تورو ارضا کردم یا تو منو
به من بگید چکار کنم
البته من بخاطر اون کلی خودم را تحت فشار گذاشتم
الانم یه فرجه 4 ماهه گرفتم که مقدمات عقد را فراهم کنیم
اگر واقعا با چنین تصوراتی کودکانه قصد ازدواج دارید بهتره دست نگهدارید چون شما به بلوغ عاطفی نرسیدید
شما دو نفر قصد ازدواج دارید یعنی قراره به گرانترین چیز که عمرتون باشه در کنار هم زندگی کنید … پس از این افکار تردید آمیز بیرون بیایت و مقدمات عقد و ازدواج و خیلی سریع مهیا کنید … چون هر چقدر تعلل کنید با چنین افکاری باعث سردی رابطه خواهید شد
سلام به مشاورای عزیز من یه دختر ۲۸ ساله هستم که شاغلم ویه دختر تقریبا با تیپ امروزی وشیک پوش هستم ولی سنگین و متینم یعنی بقیه اینجوری میگن و تو محلمون همه مارو میشناسن حدود ۵ ماه پیش یکی از مشتریای داداشم که دوستشم هست بهم ابراز علاقه کرد حدود یکسال و ۵ ماه ازم کوچیکتر بود ومن اولش مخالفت کردم ولی اون گفت برام مهم نیست من ازت خوشم اومده .بهش گفتم من اهل دوستی الکی نیستم گفت من برای دوستی الکی به سمت شما نیومدم میدونم چجور آدمی هستی خلاصه اینکه اولاش با تلاشش تونست شمارمو بگیره و دوبار حضوری همدیگه رو دیدیم وایشون به هر
حال با تموم تفاهما و گاهی اختلافاتی که بین اکثر آدما هست همشه بهم میگفت من دوست دارم و تو با بقیه فرق میکنی اهل کارو خونه و زندگی هستی و سنگینی ومن بیشتر با رفتارم علاقه مو نشون میدادم و یکی دوبارم بهش گفتم که دوسش دارم ولی هنوز خوب نمیشناسمت اما بعد دو سه ماه احساس کردم مثل سابق بهم توجه نمیکنه واینو چند بار بهش گفتم یه مدتی خوب میشد و دوباره کم توجهی میکرد وهمش میگفت داداشت اینا و خونوادت ندونن ولی خودش به خونوادش گفتخ بود و میگفت پدرم باهام راجع به تو صحبت کرده. من زیاد میل نبودم تا چیزی بینمون مشخص نشده زیاد باهاش بیرون برم آخه ما تقریبا سرشناسیم و ایشون همسایه مون بودن تا اینکه دیدم تلاشی واسه این آشنایی نمیکنه ولی همش میگفت دوست ددارم تا اینکه یه شب خسته شدم و بهش گفتم رفتارات چیزایی میگه و اینکه دوست دارم باهام روراست باشی دیگه وازاین حرفا که جمعه جوابمو نداد و من دوباره بهش پیام دادم بهم گفت بهتره یه مدت باهم حرف نزنیم چون فایده نداره اگه جدی بودیم برمیگردیم واگه نه همسایه میمونیم واینکه ارتباطی بینمون نبوده و من این حرفش بهم خیلی برخورد و گفتم باشه وبا معذرت خواخی بلاکش کردم چون اعصابم خورد میشد از یه ارتباط نامعلوم ولی واقعا دوسش داشتم اما هنوزم نمیدونم که چی شد که اینجوری شد بدون هیچ توضیحی رفت یکی دوبارم بهش پیام دادم اما جواب درستی نداد تا اینکه بهش گفتم من بهت فرصت دادم ولی تو نتونستی یا نخواستی استفاده کنی. و چیزی رو تقصیر من ندون بعدها والان حدود دو ماهه که همه چی به هم خورده گاهی احساس میکنم زمانایی که من از سر کارم میام خونه اونم همون ساعتا میاد پیش داداشم ولی من خیلی سنگین رفتار میکنم وتریبا زیاد محلش نمیکمحلاما دلم پیششه وامید دارم برگرده اما نمیدونم باید چیکار کنم و چطور فراموشش کنم و اصلا اون علاقه ها دروغ بود یانه ؟واینکه چی درسته چی غلط؟؟؟؟
در این مورد پاسخگویی شده
.
۲۲سالمه وقتی رفتم دانشگاه با پسری آشنا شدم اون موقع ۱۸،سالم بود من تا اون موقع دوس پسر نداشتم اون ی ماه دنبالم ک باهاش دوس شدم گف قصدش ازدواجه تا اینکه یکی از هم کلاسیامون بهش گف با من در ارتباطه ک ما رو از هم جدا کنه اون همکلاسی خیلی ب من تهمت های بد زد منم هر چی گفتم دوس پسرم باور نمی کرد بعد گفت براش مهم نیس بعد یک سال اومد ب خاسگاریم خونواده من ردش کردن من خیلی خیلی بهش وابسته شدم عاشقشم اونم همیشه اینو ب من میگفت بعد دو سال فهمیدم خیلی بهم دروغ گفته خی دروغاش رو میشد ولی بازم نتونسم دل بکنم ازش تا گف ک از اول بخاطر هوس یا من بوده من و اون با هم ارتباط کامل داشتیم تا اون گف ک نمیخواد دیگه با من ازدواج کنه و من بکارت نداشتم الان چهار ساله با همیم دوباره نمیدونم چی شد گف نمیخوام نامردی کنم باهات ازدواج میکنم ولی همیشه بهم تهمت میزنه و میگه من دوست ندارم اگه باهاتم بخاطر اینه نامردی نباشه من چیکار کنم کار هر شبم شده گریه خواهشا کمکم کنید من خیلی عاشقشم نمیتونم ازش جدا شم میخام باهاش ازدواج کنم میشه کمکم کنید
خب ایشون قراره با شما ازدواج کنه و شما بکارت خودتونو از دست دادید و راهی جز ادامه این مسیر ندارید … متاسفانه خیلی ها فراموش میکنن اینجا ایرانه نه اروپا
بهتره با یکی از افراد قابل اعتماد در فامیل صحبت کنید تا ایشون خانواده شمارو مجاب کنه که این وصلت سر بگیره …
بعد از ازدواج روابط شما دو نفر بهتر میشه … پس نگران نباشید
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام من واقعا نیاز به یه راهنمایی دارم من تازه مشکلمو مطرح کردم وشما جوابی ندادین اگه به عنوان مشاور راهنماییم کنید خیلی ممنون میشم مرسی