سلام خسته نباشید،من با یه آقایی که ۲۲سالشه و یه سال ازم بزرگتره ۱۵ماهه که باهمیم ، شهرامون از هم دورن و کلا قومیتامون و زبونمون و فرهنگمون باهم فرق دارن، ولی مشکلی پیش نیومده تا حالا سر این قضیه،فقط اینکه خونوادشون فهمیدن و گفته بودن که تموم کنین خودتون نذارید وابسته بشید و اصلا شدنی نیست که به ازدواج ختم شه و میدونم نظر خونواده منم همینه و تو آینده قراره واسمون مشکل ساز شه، مشکلم اینه که توی رابطه مون بعضی وقتا حس میکنم واقعا دوسش ندارم و نمیتونم از خونوادم دور بشم و قید چیزایی رو بزنم به خاطر ایشون و با اخلاقاشون کنار بیام، اینکه خیلی قانع هستن و کلا زیاد به نظر بقیه اهمیت میدن و حتی سر یه لباس خریدن همن چشمشون به دهن بقیه اس که اگه بگن بده عوضش میکنن با اینکه خودشون خوششون میاد، واسه شغل و ادامه تحصیل و سربازی ام کلا تکلیفشون با خودشون معلوم نیس و هردفعه یه تصیمیمی میگیرن و نمیتونم با اینا کناربیام ، همیشه کوتاه میاد تو بحث و مشکلاتمون و حق و به من میده ولی من همش دلم میخواد تنها باشم و اصلا حوصله حرف زدن باهاش و ندارم، چندباری ام به خواست من جداشدیم از هم ، ولی بازم برگشتم و حرف زدیم ، وقتی جدا میشم عکسا و چتامونو میخونم و دلم تنگ میشه و حس میکنم دوسش دارم،ولی وقتی هستیم باهم واقعا حس میکنم دوسش ندارم ، احساس میکنم دوست داشتن من خیلی کمتره و اونقدی که ایشون هیجان و ذوق دارن واسه دیدن و حرف زدن بامن،من ندارم و این اذیتم میکنه ، نمیدونم واقعا باید چیکار کنم، اینکه دوریم از هم و نمیتونم رودررو باهاشون حرف بزنم کارمو سخت تر کرده ، نمیدونم دلیل این دوگانگی احساسم چیه و دوسش دارم یا ندارم ، حس میکنم دارم در حقش ظلم میکنم با بدرفتاریام و کم توجهیام ولی وقتی بهش میگم میگه نه من مشکلی ندارم و بدون تو نمیتونم،از یه طرفم وقتی میگم میخوام جداشم ینی دفعه های قبلی که خواستم راحت کنار اومد و بعد چند روز هم کلا کاری نکرد و هردفعه من برگشتم پیشش.