راهنمایی
سلام. روزتون بخیر. مشکلی که این روزا من دارم اینه که هیچکسی توی زندگیم نیست و خیلی احساس تنهایی میکنم، بیشتر دوستام و اطرافیانم یا توی رابطه های عاشقانه هستن یا ازدواج کردن، ولی من نه،بنظرم دوست داشتن آدما و دوست داشته شدن موضوع خیلی مهمیه که نداشتنش باعث ناراحتی من میشه،
من دانشجو ام سال سوممه و توی این مدت با هیچکسی دوست نبودم،منظورم دوستی جدی جدیه، شاید آدمایی بودن ک بهم علاقه داشتن و حالا از طریق فضای مجازی بهم میگفتن ولی خب وقتی من میدونستم که هدف همشون ففط دوستیه و کوچیکترین احتمالی به رابطه جدی بهشون نداشتم،زیاد محلشون نمیزاشتم و خودشونم کم کم این موصوع رو میفهمیدن،
من دختر به نسبت مذهبی ای هستم واقعا اهل این نیستم که برم با یه پسر دوست بشم و اجازه بدم ک ازم سوءاستفاده بشه،
یه مدتی هم یه نفر بود ک ازش خوشم میومد ولی بعد از اینور و اونور شنیدم ک این سیگار میکشه مشروب میخوره ک کلا ب من نمیخوره منم علاقه یک طرفمو گذاشتم کنار،
خلاصه اینکه این روزا خیلی تنهام، میدونم میخواین بهم بگین که تفریح کن از زندگیت لذت ببر ورزش کن و…. من همه اینا رو انجام میدم ولی بازم آخر شب توی دلم غصه میخورم ک یعنی از کل این زمین هیچ کسی واسه من نیست؟
یه مدت یک نفری بود ک حدود ۱ سالی میشناختمش درواقع این شناختن فقط و فقط در حد پیام دادن بود اونم نه همیشه بعضی ماها، یه مدت یکم باهم صمیمی شدیم بعد اون بخاطر یه سری کارای مدرک دانشگاهش اومد دانشگاه ما درواقع قبلا توی دانشگاه ما درس میخونده ولی قبل اینکه من اون دانشگاه قبول بشم درسش تموم میشه،اینجوری اشنا شدیم.
خلاصه اینکه اون میاد اینجا و ازم میخواد ک برم ببینمش منم بهش اطمینان داشتم و واقعا پسر خوبی بود دیگه تصمیمو گرفتم ک برای بار اولم ک شده برم با یه نفر بیرون.
رفتم و همه چی خوب بود و بعدش ی مدت باهم صمیمی تر شدیم و بیشتر پیام میدادیم ولی نمیدونم یهو چی شد ک کلا دیگه منو گذاشته کنار؟!
میدونین به من حس طرد شدگی داده، اولش گفتم شاید از من خوشش نیومده ولی بعد ب خودم میگفتم اگر اینجور بود پس چرا اون شب توی کافی شاپ بهم گفت ک من دلم میخواد ک بیشتر باهاتون آشنا بشم؟! ولی خواهرم میگه شاید اون فهمیده تو از این دخترا نیستی ک با همه باشی ،نمیخواسته آزارت بده.
حالا نمیخوام بگم که من عاشق پیش اون آدمم نه
ولی از وقتی ک دیگه هیچ پیامی بهم نمیده(هرچند که من بازم چندبار سعی کردم موضوعی رو باز کنم) حس میکنم انگاری خیلی تنهام و خیلی ناراحتم
کلا دیگه هیچکسی منو دوست نداره، هیچکس بهم توجهی نداره، چیکار کنم!؟
با سلام خدمت شما
دوست عزیز نیاز به داشتن افرادیکه ما را دوست بدارند و ما هم آنها را دوست بداریم و به طور کلی عشق و تعلق خاطر، یکی از نیازهای اساسی تمام افراد محسوب می شود و احساس شما در ای زینه قابل درک است.
مسئله اصلی این است که واقعیت همیشه آنطور که دلخواه ما هست نیست.
بهرحال احساس ناکامی و ناراحتی هم بخشی از زندگی است و پایدار هم نیست.
مهم این است که بدانیم چه می خواهیم و در مورد آن اگر کاری از دستمان برمی آید اقدام موثری را انجام دهیم.
در غیر اینصورت شرایط را به همانگونه که هست بپذیریم و با پرداختن به موارد دیگری که تحت اراده و اختیار ما هست، سعی کنیم خوشحال باشیم و بر داشته های خودمان تمرکز کنیم.
اگر چاره دیگری جز این داشتیم و اگر کاری از دستمان در این زمینه برمی آمد که احساسات و اتفاقات منفی را حذف کنیم و همواره راضی و خشنود بمانیم، حتما انجام می دادیم.
مورد دیگری که خوب است به آن توجه داشته باشید این است که هر کسی در زندگی ارزش هایی دارد که بر مبنای آنها زندگی می کند و البته هزینه آن را هم می پردازد ولی مهم این است که در آن مسیر احساس خوبی دارد.
اینکه شما مذهبی هستید و اهل دوستی نیستید یعنی در مسیر ارزشهایی هستید که در زندگی برای خودتان در نظر گرفته اید و خواسته خودتان بوده است.
مسئله دیگر اینکه جایی به این اشاره کردید که به شما توصیه می کنند تفریح کنید و از زندگی تان لذت ببرید، جالب است بدانید که طبق مطالعاتی که در این حوزه صورت گرفته است، ازدواج فقط یکی از عوامل متعددی می باشد که (۱۵ یا ۱۶ عامل) در کیفیت زندگی موثر است و در صورت نبودن امکان ازدواج، شما تنها یکی از این عوامل را نخواهید داشت اما همچنان عوامل دیگر وجود دارند.
بنابراین این مطلب کاملا علمی و بر پایه تحقیقات است.
به نظر می رسد در شرایطی که امکان ازدواج و فرصت آن هنوز برایتان فراهم نشده، با فکر کردن به این موضوع و مقایسه خودتان با دیگران و تمرکز بر آنچه ندارید، چیزی جز احساس ناکامی برای شما نخواهد داشت.
اما با نگاه واقع بینانه و در نظر گرفتن شرایط موجود و تمرکز بر داشته ها و آنچه اکنون در اختیار ما و تحت کنترل و اراده ماست، حس زندگی و حال خوب را تجربه خواهید کرد.
افکار منفی هم همواره وجود دارند و ما نمی توانیم آنها را متوقف کنیم یا مانع آمدن آنها به ذهنمان بشویم.
اما می توانیم انتخاب کنیم که تا چه اندازه بر ما تاثیر بگذارند، هر چه بیشتر آنها را جدی بگیریم و از این که آنها صرفا یکسری افکار هستند غافل شویم، بیشتر ما را در خود غرق می کنند.
و هرچه به آنها آگاه تر باشیم و اجازه ندهیم که بر ا مسلط شوند، بیشتر و بهتر می توانیم به مسیر خودمان ادامه دهیم و ناامید نشویم.