12
راهنمایی
با سلام خدمت شما
من به هر دختری نزدیک شدم و حس کردم بعد از یه مدت همونیه که میخوام بهش اعتماد کنم با یه مشکل مشابه مواجه شدم ، همه بلا استثناء باهام صمیمی شدن و بهم اعتماد کردن تو زمانای مختلف ولی وقتی هدف از ایجاد رابطه میشد پا پس میکشیدن و گاهی ترجیح میدادت دوست معمولی باشیم و گاهی میگفتن من لیاصتم بالاتر از اونا و حاضر نبودن باهام بمونن
من ازیت موضوع دلپسر میشدن تا حدی که حس کردم مشکل از خودمه که هیچکی منو واسه ازدواج نمیخواد ولی همه میخوان بعنوان دوست کنارشون باشم
اعتماد به نفسن اومده پایین تا حد زیادی
من جز وفاداری کاری نکردم هیچوقت و توی این مورد ثابت شده ام
مشکل از نظر شما چی میتونه باشه؟
سلام من دختری ۱۵ساله هستم ک با خانواده مشکل دارم مشکل این که مثلا رژ میزنم گیر میدن اخه منو درک نمیکنن چرا کمکم کنید
دوست عزیز این مشکلی نیست که بخوایت آرامش خودتون و خانواده رو به هم بزنید … خب بهتره اگر قراره کاری انجام بدید این کارو به مرور و به ارامی انجامش بدید تا اینطور روی شما حساس نباشن
سلام.
سانازخانم خواهر گرامی اتفاقا خانواده شما درست میگن شما پسر نیستید ک منظورما بفهمید .من فک میکنم شما رو چشموهم چشمی میخواهید تیپ بزنید وآرایش کنید مثلا بخاطر اینکه بگید من از همه خوشکلتر هستم ولی این درک نادرست شماو خیلی از جوان های ایرانیه ک بخاطر تاثیر بد ماهواره و فرهنگ غرب اینجوری فک میکنند شما یک انسان هستید وارزشمند پس سعی نکنید با آرایش کردن ب ابزاری برای حوسرانی مردان تبدیل بشید و فقط بخاطر شهوت مورد توجه قرار بگیرید باور کنید حقیقت همینه پس هرچه باحجاب تر باشید دارای شخصیت بالای هستید و هرکس بشمااحترام بگذارد فقط بخاطرشخصیت انسانی شماست ن شهوت و مورد آزارو آذیت مردان هم قرار نمیگیرید. البته اگه رژکم رنگ یا رژی ک جلب توجه نکنه بزنید خیلی اشکالی نداره ولی ب حرفام گوش کنیدمطمن باشید ضرر نمیکنید موفق باشید یاحق.
سلام.من پسری هستم که همیشه احساس تنهایی میکنم.سابقه افسردگی شدید هم دارم.قبلا تو یه
آموزشگاه تدریس میکردم.الان هم تو یه دالترجمه کار میکنم.کلاس زبان هم میرم.روابط
اجتماعی چندان قوی ای ندارم.بخاطر همین و بخاطر پر کردن تنهاییم و دوری از این احساس عذاب اور ،تنها راهی که عملا میتونستم انجام بدم این بود که با دختری دوس بشم.اون موقعی که این تصمیم رو گرفتم حدود ۱۵ سالم بود.الان حدود ۲۶ سالمه ولی تا حالا نشده با یه دختر خوب دوست بشم.
چند بار با دختر ها دوس شدم.ولی اون دخترا ، دخترای سطح بالایی نبودن.یعنی یا خیلی زشت و عجیب غریب بودن ، دخترای خوشکل و خوب هیچ وقت با من دوست نمیشن.یه بار عاشق یه پیر زن شدم و باهاش دوس شدم ولی بعدا دچار سو تفاهم شد و باهام قهر کرد.ضربه عاطفی خوردم.یه بار هم با یه دختر زشت دوس شدم.یه روز با هم رفتیم پارک و همونجا دستگیرمون کردن.کلی آبروریزی شد.نزدیک بود بیافتم زندان.شانس آوردم بخشیدنمون.ولی بازم نتونستم دست بکشم.یه بار هم توی یه سایت تقاضای پیدا کردن دوس دختر کردم .بهدش یه دختر باهام تماس گرفت و گفت میتونم به ازای پول برت دوس دختر پیدا کنم.ند نفر معرفی کرد . کلی بهش پول دادم ولی باز هم نشد.آخرش هم کلی ازم پول گرفت و رفت.
تازه با همون دخترای زشت هم بزور دوس میشدم.الان حتی با اونا هم نمیتونم دوس بشم.خیلی خیلی خیلی احساس تنهایی میکنم.از ۱۵ سالگی تا حالا همیشه برای پیدا کردن دوس دختر میرفتم خیابون ها رو گشت میزدم.ولی این چند سال اخیر مثل یه اعتیاد شده .یعنی اگه یه روز نرم بیرون و گشت نزنم ، نمیتونم بمونم.هر لحظه میخوام فرار کنم بیرون.به هر بهانه ای میرم بیرون.اگه بیرون نرم شدیدا احساس بی حوصلگی میکنم.خیلی سعی کردم که این عادت بیرون رفتن رو از سرم بندازم ولی بعد از یه مدت دوباره شروع میکنم.تقریبا هر روز میرم بیرون و دنبال دوس دختر میگردم و هر روز هم دست از پا درازتر برمیگردم خونه.وقتی برمیگردم ، تو راه خونه بغض گلومو میگیره.اون لحظات برگشتن مثل شکنجه میمونه.یعنی تو یه چنین مخمصه ای گیر کردم: نه میتونم دوس دختر پیدا کنم.نه میتونم از تلاش برای پیدا کردنش دست بکشم.با هر کسی هم مشورت میکنم میگه که برو ازدواج کن.میگم شرایطشو ندارم.اونا هم هی میخوان ازدواج رو توجیح کنن.میگم حرف شما درست ولی بخدا نمیشه.نمتیونم و نمیخوام ازدواج کنم.اونا هم میگن ما همین قدر بلدیم.یا میگن برو ناز دخترا رو بکش باهات دوس میشن.ولی نمیتونم ، بلد نیستم.
خواهشا راهنماییم کنین.
دوست عزیز شما هدفی رو برای خودتون قرار دادید که بیشتر از این نمیتونید ازش انتظار معجزه داشته باشید … و تا نتونید هدفتون رو تغییر بدید همین روش ادامه خواهد داشت … توصیه میکنم روابط معنوی خودتون رو زیاد کنید و انرژی خودتون رو در ورزش و یا ثبت نام در گروههای کوهنوردی و پیاده روی مصرف کنید … هر وقت ذهنتون آشفته شد از نوشتن کمک بگیرید و حتما” مشاوره حضوری داشته باشید
باید یک هدف تازه برای خودتون تعریف کنید
در این مورد میتونید با این شماره مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
۰۲۱-۸۸۴۷۲۸۶۴
سلان من دختر۲۱ ساله هستم .خانواده پدری ومادری داغونی دارم .پدر مادر من از هم ۱۰ سال پیش جدا شدن ومادرم زحمت های زیادی کشید تا خرج ما هارو بده .۴ بچه هستیم ۱ دخترم .من در گذشته خیلی خاطرات تلخ دارم که باعت شده از خانوادم دور باشم باهاشون زیاد صمیمی نیستم .مادر صیغه مردی شده بود ۶سالی هست که باهاشه و اما بخاطر خرج بالا مادرم باز با کسای دیگه بودو هست و من از بی خیال بودنه برادرام و کارای مادرم عذاب میکشم اینکه مجبورم بخاطر خرج کشیدن ما اون مردارو تحمل کنم عذاب میکشنم یا گوش دادن حرفای مادرم در باره هون مردای حرومزاده [ناراحت]دوست دارم برم جایی که نبینمشون .سال قبل پدر دوست پسرم چون دختر طلاق هستم مخالفت کرد[ناراحت] الان هم تو یه رابطه دوستی هستم که پسره ۵ سال ازم بزرگتره اما فکر میکنم پدرش مخالفت کنه چون از هم دوریم … از رفتار مادرم و برادرام خسته ام چند باری هم سرکار رفتم اما بخاطر تیکه انداختنای بد مادرم به یه بهونه اومدم بیرون….نمیدونم چیکار کنم خیلی احتیاج به کمک دارم .در روز از بس فکر میکنم و میخوابم و خوابو برا روزه داشتنم بهونه میکنم خسته ام ..باید چیکار کنم تا یکم به آرامش برسم
خانم monica : شرایط سختیه ولی شما باید سختی در مراحلی رو تجربه کنید … برای شما ورود به دانشگاه میتونه راهی برای پیشرفت و دور شدن از این محیط باشه … ولی با تمام این تفاسیر شما نمیتونید مادرتون رو درک کنید پس بهتون توصیه میکنم کمی رویه انزوا در خودتون رو کاهش بدید و سعی کنید به مادرتون نزدیک بشید شاید لازم باشه با ایشون صحبت کنید و کمی درکش کنید … ایشون هم روزهای سختی رو تجربه کرده ولی شاید نتونه نیازش به حمایت شمارو به زبون بیاره … پس صبور باشید و توکل به خدا کنید
دانشگاه میرم توشهر خودمون اما دانشگاه هم چیزی در من عوض نکرد .بارها صحیت کردم برای تغییر زندگی میگه باشه اما بعد پشیمون میشه.میگه واسه غرورت ارزش قاعل میشم اما همه جاها ارزش منو پایین آورد .دارم نسبت به خانوادم کینه ای میشم
مونیکای عزیز …. شرایط بدی رو شاید بگذرونید ولی منم به نوعی درگیر چنین مشکلاتی بودم … اینکه ماردتون به شما و توجه بچه هاش نیاز داره یک واقعیته … باید نظرش رو جلب کنید … من راه دانشگاه رو در پیش گرفتم و خودمو بالا کشیدم و در مورد خواستگارایی که روزی منو پس میزن به موقعیتی رسیدم که خودم انتخاب گر شدم … اون موقع دیگه کسی در مورد بچه طلاق بودنم حرفی نمیزد …
اینو بدون یک گل میتونه سینه یک سنگ رو بشکافه و بیرون بیاد ولی به مرور و آرامی و صبر
من دیگه حرفای خانوادمو قبول ندارم .دوست دارم باهاشون صمیمی بشم باورشون داشته باشم اما رفتارایی که میبنم بیشترازشون فاصله میگیرم
سلام خسته نباشین
اگه میشه تو این دو مورد راهنماییم کنید و راه درست و نشونم بدین
اول اینکه همسرم علاقه ی شدیدی ب خواهرش داره رابطشون خیلی نزدیکه تا جایی ک وقتی تو جعمی هستیم
همش طرف اون میره میگیرش بغل و بوسش میکنه اصلا یادش میره ک منم زنش هستم خواهرش ۲۱سالشه
وقتی اینکارارو میکنه دیگه دوست ندارم طرفش برم میدونه حساس شدم ولی اهمیت نمیده
۲اینکه همسرم وقتی بیرون میریم همش حواسش ب دختراست نمیدونم چکار کنم دیگه داست ندارم
باهاش برم بیرون بهشم ک میگم انکار میکنه لطفا راه درستو نشونم بدین ممنون.
خانم آرا اگر در اوایل دوران عقد هستید زیاد نگران نباشید چون وقتی زندگی مشترک رو شروع کنید و از خانواده دور بشه این حالت به مرور کاهش پیدا میکنه … ولی در مورد دید زدن خانم ها که باید بدونید آقایون ذاتا” تنوع طلب هستند پس اگر فکر میکنید میتونید ایشون رو تغییر بدید سخت در اشتباهید چون رفتار شما بیشتر ایشون رو حساس میکنه و گاهی ممکنه ازش برای لجبازی با شما هم استفاده کنه …به قول معروف گیردادن ها زیاد هم کارایی نداره و شما باید کمی صبور باشید …
مثلا” روابط خودتون رو با ماردشوهر و خواهر شوهر بیشتر کنید اینکار باعث ایجاد اعتماد شده و شمارو به اونا نزدیک میکنه و شما میتونید از این طریق روی رفتارهای شوهرتون هم اثرگذار باشید … ولی در هیچ موردی از خودتون حساسیت نشون ندید و خریدار رفتارهای ایشون نباشید ۸-)