تقریبا از وقتی که ازدواج کردیم میشه گف هرموقه ناراحتی و قهری بینمون بوده 90درصد سرهمین موضوع بوده..راستش منوهمسرم خیلی همو دوست داریم مادر همسرم فوت کردن چندسال قبل ازدواح ما. ایشون دوتا خواهر مجرد دارن یکی بزرگتر ازمن یکی کوچیکتر. همسرم خیلی ادم مهربونیه خیلی. مشکلی که دارم اینه همسرم جلوی خونوادش اونقدی که من توقع دارم بم توجه نمیکنه.اوایل که خیلی بدبود تامیرفتیم پیش خونوادش شرومیکرد بگوبخندباخواهراش و منو انگار نه انگار. خیلی تحقیرمیشدم. کلی دراینباره ناراحت میشدمو قهرو صحبت کردن تا اینکه الان خیلی خوب شده ولی بازم جلوی خونوادش خجالت میکشه به من توجه کنه.دوتا خواهراشم باهم خوبن و بلخره بحث عروس خواهرشوهری هم هس خیای موقه ها میفهمم کیف میکنن منوتحویل نمیگیره ولی درظاهر خوذشون خوب نشون میدن. شوهرمم از خواهراش حس میکنم هم حساب میبره هم اینکه چطور درموردش فکر کنن براش مهمه هم اینکه چون مامان ندارن نمیخاد فک کنن بعد ازدواج عوض شده و بفکرشون نیس.منم بهش میگم من نمیگم با اونانگونخندیاتوجه نکن میگم به قیمت دل شکستن من نباید اینارو بشون ثابت کنی من زنتم توجه به من ینی احترام گذاشتن و برعکس.تازه نمیگم به من بیشتر توجه کن که میدونم نمیتونه میگم انقد که بااونامیگی میخندی حواست به منم باشه بامیگه نه توفکرمیکنی یابضی موقا میگه اره راس میگی باشه ولی بازم میریم خیلی موقه هایادش میره..من حس میکنم کوچیک میشم جلوخواهراش اونام انگارعمدن جلوی من هی تحویلش میگیرن. خواهر کوچیکشم که 22سالشه انقدلوسش کردن هررفتارو حرفی دوست داره میزنه هیچی نمیگن ومبخندن…اصلا باورم نمیشه باهمسرم که 7.8سال ازش بزرگتره یجوری برخورد میکنه بصی موقه ها که انگارجاشون برعکسه دستورمیده دعوامیکنه ازاین زورم میاد که همسرمم انگارمیترسه ازش هیچی نمیگه بامیخنده یازود انجام میده..جدیدا هم یادگرفته تیکه میندازه غیرمسنقیم به در گفتم دیواربشنوه همه هم پشتشن و میخندن نمیدونم چطور باش رفتارکنم ؟؟؟من نمیخندم توقع دارم همسرم لاقل بخاطراحتراپ به من نخنده.ارزو به دل موندم بخاطر من لاقل یبار بخاطر بضی رفتارای بدی که بامن میکنن ناراحتی نشون بده خوذشو سرسنگین یکم باشه حتی به مدت. کم..ولی اصلا. میشه به همسرم بگم اگه خواهرش رفتار زشتی باهاش داشت سرسنگین باشه باهاش تا خواهرش متوجه بشه و تکرار نکنه؟.بضی موقاحس میکنم حتی جرات نداشنه باشه جلوشون یبار به دفاع از من جلوبیاد اگه حق بامن باشه..یچیزیم که هست اینه که من داداشم وقتی ازدواج کرد توخونه ما انقددورش میجرخید ونمیزاش کسی بش بگه بالاچشش ابرو و این چیزا وقتی اونم یادم میاد خیلی اصابم بهم میریزه که داداشم خیلی موقها بخاطر دروغای زنذاداشم انقدمنو دعوا وتحقیر کرد که ازشون متنفرشدم واز این طرفم همسرم برعکسه..غیرازاین ویژگیش بهترین همسردنیاس و خوشبختم.راستی جلوی دوستامون و فامیل ما اصلا اینجوری نیس وخیلی توجه میکنه واینجیزا که بضی موقامن خجالت میکشم ولی جلوخونواده خودش اینجوری نیس بهشم گفتم میگه نه بنظرم همه جا یجورم.