باسلام من 3ساله که ازدواج کردم ، شوهرم سر چیزهای الکی که اصلا ارزش گفتن نداره از میشه و روی سر من خالی میکنه همش میگه نرو خونه بابات ،خواهرم که از شهرستان میاد بعد چند روز برم
نامزدیهبررادرم هم میگه من حوصله ندارم که بیام ،میگه من نمیخوام برم تو میخوای بری؟ همش سر این رفتن ونرفتن اعصابم رو خورد میکنه ،خیلی کینه ایه ،ولجبازه ،نمازاش رو هم یکی در میان میخونه یا به دروغ میگه خوندم ،دیگه خسته شدم نمیتونم به کسی هم بگم مشکلاتم رو ،دلم میخواد طلاق بگیرم تا از این زندگی راحت بشم اما از آبروم می‌ترسم.دلم میخواد از این شهر برم شاید دور باشم ومشکللتم هم کم بشه ،با پدر ومادر خودش هم این جوریه اگه کاری بکنن که بر خلاف میلش باشه خونشون نمیره وهمش با مامانش بد حرف میزنه.