سلام و وقت بخیر،در باره ی رفیق بازی همسرم میخواستم باهاتون صحبت کنم,ما دوسال نامزد هستیم، دوران مجردی همسرم ما دوست بودیم اون دوران همسرم با دوستاش تا دیر وقت بیرون بودن ،چندباری بهش گفتم که بعد ازدواج دوست ندارم تا دیر وقت با دوستات باشی گفت نگران نباش اون موقع توجهم فقط به تو هست و…،نزدیکی های خواستگاری تعداد و زمان وقت گذروندن با دوستاش بیشتر شد،وهمین باعث شد که تو اون برهه از زمان یه اتفاق خیلی بدی بیافته، و زندگیمون تا حدودی خوب پیش نره،گذشت اون دوران و ما ازدواج کردیم تا مدتی همسرم بیشتر وقتشو بامن میگذروند تا اینکه بعد یه مدت دوباره شروع شد ،با دوست های مجردش گشتن ،گشتن که چه بگم دوستای صمیمیش تعدادشان کم بود مثلاً سه تا ولی مجرد بودن دعا دعا میکردم که دوست مجردش ازدواج کنه ،بالاخره یکیشون که باهاش خیلی صمیمی بود ازدواج کرد، راحت شدم از وقتی که دوستش ازدواج کرد دیگه سراغ همسرمو مجردی نگرفت این خیلی خوب بود،تااینکه چند مدنیه دوباره همسرم بایکی دیگه از دوستاش در ارتباطه و هرروز از ظهر تا ساعت ده شب باهاش بیرونه وقتی هم بهش اعتراض میکنم میگه مگه تورو بیرون نمی‌برم مگه فلان نمیکنم ،درصورتی که اگه جاییم بخواییم بریم باید من بگم ،خودش نمیگه که آماده شو بریم فلان جا ببرمت گردش،فقط شبا وقتی از مهمونی مییخواییم برگردیم خونه یه دور می‌گردونه و‌تمام،جمعه ها هم همش با دوستاشه ،میرن کوهنوردی، زمانی که باهم دوست بودیم هیچ وقت پیش بینی نمیکردم همچین اتفاقی رخ بده،اوایل که بیرون بود دلم براش خیلی تنگ میشد اما الان دیگه عادت کردم ،دلم تنگ نمیشه ولی فقط حوصلم سرمیره،از این میترسم که زندگیم سرد بشه و …….،من تنها دخترم و خواهری ندارم مادرمم حال چندانی ندارم که باهاش بیرون برم و بگردم،منم میخوام با دوستام وقت بگذرونم ،ولی اجازه نمیده،دوست دارم وقتی اون بیرونه منم با دوستام بیرون باشم،میترسم کم توجهی خاش کار دستم بده خواهش میکنم کمکم کنید