من یک ماه و نیم هست که ازدواج دوم انجام دادم و خب با کسی ازدواج کردم که دوسال باهاش در ارتباط بودم و کاملا از هم شناخت داریم و هردو قبلا ازدواج دومی هم داشتیم ولی بااین تفاوت که ایشون یک پسر دوساله داره ولی من فرزندی ندارم در زمان ازدواج ایشون از من خواستن که پسرشون رو قبول کنم ولی اجباری در کار نبود یعنی خواهش بود بیشتر تا درخواست . من قبول کردم و در این یک ماه هفته ای دویا سه روز پسرشون میومد پیش ما . پسر ایشون بیش فعاله و شدیدا خشن و پرخاشگر نمیدونم چرا ولی همسرم میگن چون در محیط پرتشنجی بدنیا اومده و بزرگ شده ولی منکه هیچ تجربه ای ندارم برام این شرایط سخته . از طرفی خانواده همسرم نگهداری از نوه شون رو وظیفه من میدونن و رفتارای غیر منطقی دارن و متاسفانه هروقت این پسر میاد پیش ما من از سمت شوهرم به هیچ عنوان دیده نمیشم و همسرم فقط حواسش به پسرشه این منو اذیت میکنه و متاسفانه باعث شده تو این یک ماه و نیم چند بار سراین قضیه بحث و دعوا داشته باشیم من همسرم و زندگیمو دوست دارم چون انتخاب خودم بوده و نمیخام دوباره پیش خانوادم از بابت انتخابم شرمنده بشم ولی این رفتارها خیلی اذیتم میکنه از طرفی من هم شاغلم و هم درس میخونم واقعا شرایط نگهداری از یک بچه پرخاشگر و عصبی رو ندارم حالا اگر آروم بود و میشد نگهش داشت آره ولی واقعا غیرقابل تحمله و آدم جرات نداره حتی دعواش کنه یا باهاش رفتار بدی داشته باشه یا تنبیهش کنه چون از طرف شوهر و خانوادش سرزنش میشه البته شوهرم خیلی منو دوست داره هردفعه که در این مورد باهاش صحبت کردم حق رو به من داده و قول داده خودش رو اصلاح کنه و من رو در اولیت قرار بده ولی احساس میکنم دست خودش نیست و ناخودآگاه به جهت شر بودن پسرش از ترس اینکه براش اتفاقی نیفته حواسش به اون سمت جلب میشه و کلا منو فراموش میکنه من نمیخوام اونا فکر کنن من به یک پسر بچه حسودی میکنم ولی باور کنید ناخودآگاه این موضوع پیش میاد لطفا کمکم کنید