سلام.ازابان ماه سال ۹۶ واردرابطه باپسری شدم ایشون اولین تجربه من بودن من ۲۳سالمه ایشون۲۴ اون موقع که بامن واردرابطه شدن سربازبودن.توقراراول درموردرابطه های قبلیشون سوال کردم بادونفربودن خیلی گنگ ونامفهوم جواب دادن گفت به ماه نکشیده تموم شده..بعدازملاقات سوم گفتم هدف خاصی ازاین رابطه مثلاازدواج …گفت نه فقط دوستی وحس دوسداشتن.خلاصه توملاقات چهارم یهوبی دلیل گفت بیاجدابشیم من یکسال پیش بایه دختری بودم اون یهوبی دلیل منوول کردفقط گفت اخلاقتودوس ندارم ومن داغون شدم وبهم برخوردازاون به بعدواردرابطه نشدم تاالان..الانم نمیتونم باتوادامه میدم خلاصه عصرش همودیدیم خداحافظی کردیم.شب یهوپیام دادشروع کردبه صحبت کردن ودوباره واردرابطه شدیم یه شب اومدگفت عذاب وجدان دارم میخوام یه چیزی درموردگذشتم بگم من قبلاباهمکارم توجایی که کارمیکردم رابطه جنسی داشتم دوبارصیغه کردم…وای داغون شدم کلی حرف زدگفت همه پسرابرای نیازجنسیشون اینکارومیکنن چیزعادی هستش صیغه حلال..باهرپسری ازدواج کنی قبلاتجربش کرده خلاصه منم بهم هیچی نگفتم سیگارمیکشیدگاهی مشروب گیرش میومدمیخوردولی من اهل هیچ خلافی نبودم خانواده خوبی داشت مومن بودن ولی خودش کلاباخانوادش فرق داشت.خلاصه من ازطریق یکی ازدوستام دچاردرگیری جنایی بدی شدم حتی نزدیک بودجونمم ازدست بدم ولی این اقاهم چنان به رابطش بامن ادامه داددرصورتی که ممکن بودپای خودشم گیربشه وبرای خودشم الکی داستان بشه ولی موندکلی هم کمکم کردمن هیچ رابطه جنسی بااین اقانداشتم تاحالا.خلاصه رابطه ماادامه داشت ایشون کلامحبت کلامی نداشتن بیشترتوعمل محبت رونشون میدادن کمکی میخواستم اگرمیتونست برام انجام میدادولی عزیزم وعشقم کلاتوحرفاش نبودخیلی خیلی کم بهم میگفت.چندبارگفت دوسدارم درحدعشق بازی باهم باشیم سکس کامل نه عدم دخول..منم پیچوندم گفتم جانداریم…خلاصه مااینوهی پیچوندیم تاهمین ماه رمضونی دوباره مطرح کردمنم رک گفتم نه من ازرابطه قبل ازدواج خوشم نمیادگفت منم اون اوایل که تازه باهم بودیم مجددرفتم صیغه کردم..داغون شدم گفت تومنوناراحت کردی منم الان بهت گفتم مثلاخواست تلافی کنه.گفتم پس بیاجدابشیم دیگ گفت نه تروخدانه بمون اون موقع رابطمون جدی نبوده گفت توکه نیازجنسیموپاسخ نمیدی بذارصیغه کنم ولی تورودوستدام دوسدارم باهام باشی…اگه بگی نه خب انجام نمیدم…خیلی ناراحت شدم نمیدونم چرانمیتونستم کات کنم فک کنم چون اون موقع که وضعم خراب بودکمکم کردوابستش شدم یاشایدچون وضع مالی پدرش خوب بودبیرون میرفتیم همیشه میبردکافی شاپ ورستوران من توخونه بابام ازاین خبرانبودبریم کافی شاپ یارستوران ازلحاظ مالی ضعیف ترازاونابودیم فک کنم وابسته همین چیزای چرتش شدم خلاصه باهم بودیم بعدازاون شب هی بهش گفتم سختته بروکات کن هرروزهرشب باهاش بحث میکردم اونم میگفت نه اینجوری نی رفتارش خوب بود.تااینکه دوهفته پیش رفتیم بیرون پس فرداش حالشوپرسیدم گفت افسردم پدرش توبازاره وبدهی سنگینی داره وضع بازارهم خراب گفت افسردم بااین وضع نمیتونم به رابطه فک کنم بیایاکات کنیم یاتوقع رابطه احساسی نداشته باش بااین وضع اقتصادی حسی ندارم اخه چرایهوظرف ۴۸ ساعت اخلاقش عوض شددقیقاهم زمانی این حرفوزدکه واقعااوضاع بازارخراب شد الان کمترپیام میده تامن پیام ندم چیزی نمیگه باهم یباردیگ بیرون رفتیم اخلاقش خوبه ولی مثل قبل باهام چت نمیکنه میگه بی حوصلم خودمم نمیدونم..فک کن یه مدت زندانم اگرم خیلی اذیت میشی دوس ندارم اینجوری کنارم عذاب بکشی رابطمون پیچیدس برو.ولی کاری کمکی خواستی باجون ودل برات انجام میدم.الان من چکارکنم اخه ادم یهوسردوروزسردمیشه بهش گفتم کسی هست بگومن میرم گفت حس وحال رابطه ندارم بخداکسی نی.باهام بیرون اومدرفتارش خوبه ولی خیلی خیلی خیلی کمتربهم پیام میده تروخدابگیدچکارکنم شایدم من مریضم بااون همه گندایی که زده مثلاقضیه صیغه…باهاش ادامه دادم هرکی دیگ بودمیرفت