با سلام
من و عشقم چند ساله باهميم و از هرلحاظي که فکر کنيد ايده آل هميم
چه از لحاظ خانوادگی چه آداب معاشرت چه روابط عمومی چه عقايد مذهبی باهم تفاهم داريم
و اين رابطه طوری بود که واسه بعد از ازدواج هم برنامه داشتيم و هميشه با ذوق راجبشون حرف ميزديم
تا اينکه يهويی متوجه تغيير رفتارش شدم
از حالت آنلاين به لاست سين ريسنتلی تغيير حالت داد حتی منو از اينستا بلاک کرد
اوايل که بهش ميگفتم ميگفت گوشيم هنگ کرده چند وقته و…
تا اينکه بعد از يه مدت متوجه شدم کلا ازم فاصله گرفته چون حتي جواب پيامم نميداد چه برسه پيام بده
بهش يه پيام خداحافظی واسه هميشه دادم و ازش تو اون پيام کلی گلگی کردم که اين جواب رو داد
چيزی ندارم بگم فقط ميدونم اينقدر داغونم که بدون من باشی بهتری
نپرس…خيلی تلاش کردم اما هرکار ميکنم نميتونم خوب باشم…عشق بورزم…حالم خراب تر از اونيه که فکرش و ميکردم
نميخوام منتظرت بذارم حالم خراب تر از اونيه که بخوام عاشق باشم…سعي کردم اما نتونستم…نميتونم
شکسته تر از اونم…لياقتت بيشتر از ايناست
تورو خدا نخواه راضيم کنی…باهام حرف بزنی چون يه بار قبلا اين کار رو کرديم و فايده نکرده
تو عاشقی کردی و هيچی کم نذاشتی اما من داغونم…نميتونم…ببخش حلالم کن
نميخواستم اينجوری بشه…بخدا ميخواستم بمونم و تلاشم و بکنم اما واقعا نميتونم…حقت نيست…ببخش…خداحافظ
جوابشو ندادم و اينجا رابطمون قطع شد تا چند ماه بعد سال تحويل
بهش پيام تبريک دادم و نوشتم اميدوارم امسال به هرچی ميخوايی برسی
جواب داد سال نوی شما هم مبارک من هنوز نميدونم از زندگی چی ميخوام که بهش برسم
نوشتم در هر صورت واست بهترينا رو آرزو دارم
هروقت دلت تنگ شد پيام بده
گفت اينکه صد در صد دلم واست تنگ شده خيلی…اما خودم با خودم تکليفم معلوم نيست نميخوام دلت و بشکنم…راستی آبادانما
دانشجوی اصفهانه و خانوادش آبادان زندگي ميکنن
نوشتم منم اومدم دزفول
و کمی گلگی کردم ازش که اين دفعه تو ازم خواستی بمونم قسمم دادی ترکت نکنم و واست بمونم حق نداشتی بری
منم تو اين رابطه حق دارم ولی تو نظرمو نخواستی…دلم شکست ولي نتونستم مانع رفتنت بشم عشقتو بهم مديونيو کلي حرف ديگه
اينو جواب داد : چی بگم وقتی از لحاظ روحی حالم اصلا خوب نيست ثبات ندارم…ميترسم…از همه چی ميترسم
نميتونم اعتماد کنم به هيچ چيز به هيچ اتفاقی…به يه ثبات احتياج دارم شايد بيام آبادان خيلی بهتر بشم بتونم خودم و پيدا کنم اما الآن اصلا روحيم خوب نيست
داغونم پوکيدم
نوشتم مساله اينه نميتونی بهم اعتماد کنی
گفت نه مساله اينه که نميدونم با زندگيم ميتونم چيکار کنم
تنها چيزی که ميدونم اينه که از اصفهان موندن خسته شدم…از دانشگاه خسته شدم وحشتناک تورو دوست دارم ميدونم باهات خوشبخت ميشم
اما نميدونم آمادگی زندگی کردن رو دارم يا نه و خيلی چيزای ديگه
ميخوام قدم به قدم پيش برم…اول بيام آبادان
گفتم قبول…درک ميکنم…اصلا بهت پيام نميدم تا خودتو پيدا کنی فقط رابطمون رو قطع نکن
نوشت بهم پيام بديم مثل دوتا دوست نميخوام ازت بيخبر باشم اما از عشق و اينا حرف نزنيم باشه
قبول کردم و گفتم تو اينستاگرام از حالت بلاکی درم بيار و مجدد فالووم کن گفت چشم و کلی خوشحال شد که حرفاشو قبول کردم
تا اينجا با توجه به گفته هام راهنماييم کنيد که بدونم راه درست چيه
ممنون