باسلام مدت 8 ماهه نامزدکردم باپسرخالم البته هیچگونه رابطه عاطفی قبل نامزدی نبوده بینمون ومصلحتی بوده خودمم کاملا دودل بودم یعنی ازازدواج باایشون مطمئن نبودم حتی بعدعقد احساس پشیمونی وخفگی داشتم ومرتب گریه میکردم چون ظاهروخانواده ایشونو دوس نداشتم بعدنامزدی فهمیدم ایشون درچندمورد بمن دروغ گفتن مثل سفربه خارج ازکشورویااینکه جراحی شدن وقول زندگی مستقل وچندین مورددیگه که خودش میگه بخاطرعلاقش بمن بوده درصورتیکه من بهش گفته بودم ازدروغ وپنهانکاری متنفرم وسرمسائل مادی بامن زیادبحث میکنن ومیگه باپول ازدواج میکنی بهش اعتمادندارم دائما خانوادش کنترلش میکنن مخصوصا مواقعی که بامنه پشت سرهم بهش زنگ میزنن درصورتیکه 32سالشه قولهایی داده بودن که الان میگه برام مقدورنیست کاملا سردشدم نسبت بهش واصلا هیچ برنامه واینده ای روباایشون تصورنکردم بهمین خاطر ازدواج روباایشون عقب انداختم اصلا موندم چکارکنم حس میکنم آماده زندگی باایشون نیستم هربارازازدواج حرف میزنه انگارقراره برم زندون دلم میگیره نمیتونم راحت بخوابم میترسم ازدخالت خانواده ش از اینکه دلش نمیاد حتی واسه خودش پول خرج کنه لباس نوبگیره ازاینکه درآینده فرزند ناقص داشته باشیم چون بوده درفامیلاشون عقب مانده ذهنی وهمش میترسم منم همچین موردی برام پیش بیاد خودمونمیتونم تصورکنم باهاش درآینده ازدواج کنم بااین همه ترس لطفا راهنمایی کنید