شکستی عشقی غیر منتظره
من پسری27 ساله هستم ساکن تهران. نمیدونم از کجا شروع کنم، از جایی باید بگم که سه سال پیش بهمن 97 توو سینما با برادر و خواهری اشنا شدم و این رابطه دوستی از همان موقع شروع شد، لازمه بگم دختر تقریبا همسن خودم و برادر ایشون ده سال کوچکتر از ایشان..
این رابطه دوستی ما قوی تر و قوی تر شد جوری که با هم چه تر فضای مجازی چه دیدار حضوری به اتفاق خواهر و برادر ایشان قرار میزاشتیم و حتی به هم کادو تولد هم میدادیم.. این رابطه دوستی باعث حس علاقه و عشق من به این دختر شد و جوری که یک سال و نیم دائمن به ایشان فکر میکردم و حتی یک لحظه تاکید میکنم یک لحظه هم از ذهن من دور نمیشد و در تمام طول این مدت یک سال و نیم منتظر یک موقعیت خوب بودم که حرف دلم رو با ایشان بزنم و یک قرار حضوری صرفن دو نفره بزارم (باید اشاره کنم هرگز من با این دختر دیدار خصوصی نداشتم و همیشه با برادر و خواهرش دورهمی داشتیم علی رغم میل باطنی ام)
باید از خصوصیات رفتاری این دختر هم بگم که چطور برخوردی داشتم ازش.. ایشان خیلی دختر محترم و موجه هنرمند هستن. تنها ایرادی که خیلییییی زیاد اذیتم میکرد اینکه هر وقت پیام میدادم بهشون همیشه با تاخیر چند ساعته بعضا چند روزه شایدم هشت روزه جواب میدانن و این خصلت بد رو همیشه تکرار میکردن و عذر خواهی بابت تاخیر و اینکه شلوغم و نمیتونم زوود جواب بدم.. ولی اصلن برای جبرانش هیچ تلاشی نمیکردن و منم یجورایی عادت کردم
من تا دیشب دیدم توو واتساپ پی ام داده و احوال پرسی. منم بی برو برگشت ازش درخواست کردم یه قرار تنهایی دو نفره خصوصی بزاریم همو ببینیم که دیدم قبول نکرد، دلیلش رو پرسیدم که ایکاش هرگز این جوابو نمیشنیدم
بهم گفت نمیتونه تنها با من قرار بزاره و اونم دلیلش اینه که حدود یک ساله با پسری توو رابطه هست و عرفن و اخلاقن شایسته نیست قرار تنها باشه…. اینو که گفت من خودمو باختم و اصلن باورم نمیشد کسی که این همه سال باهاش دوستم هرگز دوست پسر داشته باشه و چطوری میشه نگفته باشه بهم. ناگفته نماند من همیشه توو توو صحبتام یجوری ابراز علاقه و دوست داشتن میکردم ولی هرگز منو ندید.
از دیشب تا حالا اصلن حالم خوب نیست و احساس پوچی و حقارت میکنم.. اینکه چطور میشه من با تمام وجود یه دختری رو دوس داشته باشم و همیشه توو صحبتام توو لفافه گفتم چقدر برام عزیزه ولی اون هرگز بهم نگفت یکی دیگه رو دوست داره.. من با افکار ازدواج با این دختر یک سال زندگی کردم و حتی با خانواده ام هم مطرح کردم که کسی رو دوس دارم میخام ازدواج کنم باهاش دریغ از اینکه اون شخص یکی دیگه رو میخاد
ببخشید حرفام طولانی شد ولی من به شدت یکی رو لازم دارم که حرفامو بشنوه و ارومم کنه.. هیشکی رو محرم خودم نمیدونم باهاش حرف بزنم و بگم چه شکست عشقی خوردم.. اشکال من این ه که عشق یک طرفه داشتم و هرگز فرصت نشد بگم چقدر دوسش دارم، شاید اگه زوود تر میگفتم اتقدر طولانی نمیشد و من زوودتر تکلیف خودم رو میدونستم
افسوس
سلام به شما
تجربه این احساست در اول اصلا چیز بدی نیست و کاملا طبیعی هست که شما در این سن تجربه دوست داشتن را آن هم بر مبنای شناخت داشته باشید و این احساسات در مسیر رشدی شما قرار دارد .
اما در انجا موضوعی وجود دارد که بهتر هست باهم به آن دقت بیشتری کنیم در اول اینکه خب ما نمی دانیم به چه دلیل این خانم در مورد این موضوع صحبتی نکرده اند هرچند که نیازی به بیان آن هم نبوده است در هرصورت این یک مسئله خصوصی برای ایشان است در کنار اینکه ابراز احساسات و توجهات شماها به گفته خودتان سه نفره بوده است پس به نظر میرسد برای این خانم این رابطه در قالب یک دوستی بیشتر نبوده است که توجه، همراهی، مراقبت هم از ویژگی های یک دوستی می تواند باشد .
اما در اینجا شما با احساس و مسیری متفاوت این دوستی را ادامه داده اید در صورتی که تنها خودتان از آن اطلاع داشته اید و خب این باعث می شود که رفتارهای فرد مقابل را نیز هم جهت با افکار و احساسات خودتان معنا کنید و بر مبنای تصورات و خیالپردازی های خودتان به این رابطه معنا بدهید و خب وابستگی در این حالت بیشتر می شود .
شما در متن ارسال خود اشاره کردید که هیچ زمانی بدون فکر او نبودید و حتی اصرار بر اینکه حتی لحظه ای و خب این یعنی سرمایه گذاری روانی بسیار زیاد بر یک مسیر نامشخص که بهتر بود در همان مدت زمان های اولیه در مورد آن صحبت می شود تا شما مسیر ارتباط را بهتر بشناسید .
زمانی که انسان بر یک رابطه و یا مسیر و… سرمایه گذاری بیش از اندازه می کند با از دست دادن آن مقداری بهم ریختگی روانی را تجربه می کند چون قسمت بزرگی را که با این ابژه پر کرده است حالا خالی حس می کند اما به مرور زمان و پذیرش واقعیت و مسیر رشدی خودتان می توانید شرایط بهتری را تجربه کنید.
در تایید صحبت هاتون باید بگم دقیقن همینجوری هست که شما میفرمایید
دلیل اصلی این حال بد ناشی از شکست عشقی م فقط و فقط یک عشق یکطرفه بود و تمام
من در اخرین مکالمه ام با ایشان که متوجه این موضوع شدم، گفتند که: بهت نگفتم که نامزد دارم چون لازم نمیدیدم بدونی، اینکه بگم با پسری در رابطه ام شاید تو(من) بگی :دوس پسر داری که داری، به من چه!!!
بهم گفت من هرگز متوجه عشق و علاقه تو به خودم نشدم و همیشه فکر میکردم تو به من و برادرش محبت و لطف داری!!!
مگه میشه ادم متوجه نشه؟
مگه میشه من به بهانه های مختلف بهش پیام بدم و ابراز دلتنگی کنم و ایشان متوجه نیت باطنی من نشه!!!
مگه میشه من برای ایشون یه هدیه گرون قیمت واسه تولدش بگیرم و ایشون متوجه عشق و علاقه من نشه؟!؟!
دقیقن گفت بهم تو همیشه برام یک دوست بودی و میمونی و من اگر با اون شخص هم ازدواج نکنم هرگز انتخاب من نیستی و جهان من و تو کاملن باهم متفاوته…. (لازم به ذکره ایشان موزیسین هستن و نامزدش هم همینطور)
چقدر بده حس و حال ادمی که توو شرایط من قرار داره؟!!!
حرفاش واقعن مثل پُتک توو سرمه!!!
خدا بهم صبر بده، واقعن من دیگه ارزویی ندارم