شکست رابطه
سلام.من دختری 39ساله ام که حدود 6سال پیش با پسری که 5سال از من کوچکتر است آشنا شدم.زمان آشنایی ایشان دانشجوی دکترا و من دانشجوی ارشد هردو رشته مکانیک بودیم اما در یک دانشگاه نه که قرارشد بعد از تمام شدن تحصیلات ابتدا برای رفتن از ایران اقدام وقبل از رفتن ازدواج کنیم.حاصل این مدت وابستگی و عدم تصمیم گیری بیشتر نبود.ایشون از شهرستان به تهران اومدن و الان هر دو مون شاغلیم.من در این مدت رفتارهایی از ایشون دیدم که به عنوان یک مرد نمیتونم روشون حساب کنم اما وابستگی عاطفی و تعطیل شدن عقل این رابطه ما را پیش میبرد.ایشون مردخسیس تنبل بدون اعتمادبه نفس عدم اجتماعی بودن عبوس و بداخلاق گاهی بددهن و بدون قدرت تصمیم گیری و …هستند.دوسال پیش شغلی بهشون پیشنهاد شد اما به خاطر عدم اعتمادبه نفس نمیخواست قبول کنه که با اصرارمن قبول کرد.اما باعث شد رفتارش تغییر بکنه و یک بار به من گفت رابطمون را تموم کنیم من میخوام با دخترپولدار فامیلمون ازدواج کنم.که من خیلی رنجیدم اما بعد دوباره رابطمون ادامه پیداکرد.ایشون هرماهی چندبار بی حوصله و ناراحت اند و چون درونگرای شدید داره حرفها و غصه هاش را به کسی حتی من نمیگه و همه غصه و حرفش اینه که چرا از لحاظ اقتصادی در این سن قوی نیست و نتونسته خونه و ماشین داشته باشه و خودشو با اطرافیانش مقایسه میکنه که دوستانم با این که هیچ تحصیلاتی ندارن همه چی دارن.هرچند همه این نداشته هاش به خاطر تنبلی و وسواس فکری و عدم تصمیم گیری های به موقعش هست.وسواس شدیدی در انتخاب داره مثلا میخواد برای خودش لباس یا چیزی بخره انقدر می گرده آخرش هم چیزی به درد خور نمیخره یه چیز ارزان و به دردنخور.همیشه همینطوره.با خانوادش خوب برخورد نمیکنه.خانوادش هم علاقه ای به ایشون ندارن.خانوادشون شهرستان و ایشون تهران زندگی میکنن.من الان گرفتار مشکلی هستم که با دستهای خودم ساختم .الان چندهفته هست که رابطمون را قطع کردیم اما من با همه این آگاهی ها بازم خودمو قانع نکردم و حالم خوب نیست.بالای سر قبری که توش مرده نیست دارم گریه میکنم.کلی سخنرانی در مورد عزت نفس گوش میکنم بازم حالم خوب نشده.همه کار برای جداشدن دارم انجام میدم اما مثل معتاد دوباره بهش مسج میدم.دلم نمیاد این همه عمرمو تلف کردم کارم به نتیجه ای که میخواستم نرسید.من تو این رابطه هیچ موردی کم نزاشتم و باعث خرابی نشدم همیشه تلاش کردم .از نظر عاطفی ما هیچ مشکلی با هم نداشتیم.هیچوقت بی احترامی و دعوا بینمون نبوده.برای هر دومون سخته.اما اون هیچ تلاشی برای بهتر شدن زندگیش نمیکنه.من از اینکه الان تو این سن به اینجا رسیدم از خودم ناراحتم.از نظر احساسی دوسش دارم اما عقلی نه.از نظر مالی ما میتونیم زندگی ساده ای داشته باشیم اما اون با اینکه تنبله و کاری نمیکنه از اوضاعش راضی نیست.هیچوقت هم راضی نمیشه پیش روانشناس بیاد چون خودشو همیشه بهتر میدونه و میگه اونا مزخرف میگن.میدونم یک ماه دیگه دوباره رابطمون به روال قبل برمیگرده اما هیچ نتیجه ای نمیرسه.منم سست هستم دوباره رابطه را شروع میکنم.ایشون هم نمیخواد درمان بشه.مشکلات جسمی هم داره مثلا چشمهاشون خیلی ضعیفه که معاف از سربازی شدن و با لیزر هم نتونستیم درمانش کنیم.کبدچرب به خاطر سبک بد زندگیشون دارن.جدیدا هم دیسک گردن مشکل دارن.واقعا فکر میکنم رو اره دارم حرکت میکنم.من همه چی دارم مالی زیبایی .از همه چیم راضی ام.من عاشق چی این پسر شدم.
با سلام خدمت شما
دوست عزیز احساس ناراحتی و ناکامی و غم و نگرانی زیادی که تجربه می کنید کاملا قابل درک است.
ظاهرا خیلی خوب توانستید از نظر منطقی ایشان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید و حتما خودتان هم بهتر می دانید که زندگیی که در این مدت ساخته نشده است از این به بعد هم بعید است که درست بشود.
و حتما بر این نکته هم واقف هستید که عشق و دوست داشتن هرگز برای ساختن و تشکیل یک زندیگی مشترک کافی نخواهند بود.
ایشان ظاهرا به دلیل مشکلات متعددی که دارند هنوز تکلیفشان با خودشان مشخص نیست و هنوز نمی دانند واقعا از زندگی شان چه می خواهند و به نظر می رسد که حتی قدر داشته هایشان را هم نمی دانند و از آن ها بی بهره مانده ایند و با توجه به مقاومتی هم که دارند به نظر نمی رسد تغییری در پیش داشته باشند و مشخص هم نیست که اصلا این همه موانع درونی و مشکلات روانشناختی که با آن درگیر هستند حل شدنی و تمام شدنی باشند یا خیر.
نکته مهمی که وجود دارد این است که اگرچه بیرون آمدن از یک رابطه ای که سال ها در آن بوده ایم و بهرحال وابستگی عاطفی و روانی شکل گرفته ست دشوار است اما ادامه دادن چنین رابطه ای که ما می دانیم و آگاهی داریم که برای ما کافی نیست و نیازها و خواسته های ما درون آن برآورده نمی شود در نهایت حاصلی جز احساس ناکامی بیشتر برای ما نخواهد داشت.
از سوی دیگر گاهی افراد تصورات نادرستی درباره قطع رابطه دارند، به این صورت که تصور می نند بایدد بعد از اتمام یک رابطه آسیب زا خوشحال باشند در حالی که حتی بدترین رابطه ها و آسیب رسان ترین آن ها هم برای افراد مزایایی داشته و دارد و جدایی و بیرون آمدن از یک رابطه بلند مدت به هر حال سخت و دشوار است.
تجربه ای که افراد در این دوران دارند شبیه تجربه سوگ ناشی از فقدان و از دست دادن یک عزیز است و همان هیجانات و غم ها و مراحل طی می شوند.
اما عبور از این مراحل یک امر اجتناب ناپذیر است، حتما گاهی احساس خشم و ناامیدی از خودتان را تجربه خواهید کر گاهی احساس پشیمانی و تلاش برای بازگشت و دیگر احساسات دردناک و ناراحت کننده ای مانند غم و ناکامی و درماندگی و تنهایی همگی جزو فرایند طبیعی این دوران محسوب می شوند.
بنابراین نمی توانید انتظار داشته باشید برای اولین اقدام به جدایی همه چیز خوب پیش برود و شما اصلا احساسات ناخوشایندی نداشته باشید و چنین تصوری کاملا غیر واقع بینانه و دست نیافتنی به نظر می رسد.
به نظر می رسد باید هرچه زودتر با واقعیت روبرو شوید.
هرچند که خیلی ناکام کننده و دردناک و غیر قابل باور باشد اما می دانید که همین است و چیزی قرار نیست تغییر کند و ایشان حتی نشانه های تغییر را هم ندارند و قطعا در صورت رخ دادن ازدواج هم چیزی بهتر نخواهد شد و این دلیل هم که چون شما سرمیه گذاری احساسی- عاطفی و زمانی انجام داده اید پس این رابطه را به هر قیمتی نگه دارید هم دلیل قانع کننده ای برای ازدواج نیست.
به این فکر کنید که سال های دیگر هم مانند همین شش سال می گذرند و شما بعدها که عقب برمی گردید بیشتر حسرت می خورید که ای کاش در سال های قبل از این رابطه بیرون آمده بودید و بیشتر هزینه نمی دادید و هرچه بیشتر هم هزینه بدهید جدایی برای شما دشوارتر خواهد شد.
پس بهتر است به خودتان کمک کنید و تلاش برای تغییر او یا نتقاعد کردنش برای تغییر را رها کنید و خودتان از طریق مراجعه به یک روانشناس یا مشاور راهنمایی های لازم را در این زمینه دریات کنید تا بتوانید آگاهانه بهترین و مناسب ترین تصمیم را آن هم نه بر اساس ترس ها و نگرانی ها و موانع ذهنی که دارید بلکه بر اساس خواسته ها و نیازهایتان و ارزش ها و اهدافتان در زندگی بگیرید.
از آن جا که هر کسی فقط اختیار خودش را دارد و رفتارهای دیگران خارج از کنترل ما قرار دارند و هر کسی هم مسئول رسیدگی به خواسته ها و نیازهای خودش است، بهتر است هرچه سریع تر برای دریافت کمک حرفه ای از یک فرد متخصص اقدام کنید تا مسیر خودتان را یافته و در پیش بگیرید و بدانید چگونه در مسیر تحقق نیازها و خواسته ها و اهدافتان در زندگی اقدامات موثرتری انجام دهید قبل از آن که درگیر آسیب های جدی در سلامت روان خودتان بشوید.