سلام
من و همسرم بصورت اینترنتی با هم آشنا شدیم. شناخت من پر از خطا و دروغهایی بود که همسرم برای جلب نظر من کرد. متاسفانه من هم بدلیل محدودیتهای خانوادگی تجربه ای در این زمینه نداشتم و ایشان را باور کردم. اختلاف سطح مالی و تحصیلاتی خانواده های ما خیلی زیاد است ولی همسرم مانند خانواده خودم تحصیلات خوبی دارد و حقوق خوبی هم دارد تا جایی که خانوادشون حومه کرج میشینن ولی خودش کار کرد و نزدیک منزل پدرم تو پاسداران خونه خرید. من هم فکر کردم همه چیز عالی و درست است و اصرار چند ساله به خانوادم تا بالاخره راضی به ازدواج شدن… امروز بعد از هشت سال زندگی که چی بگم مردگی…یعنی دوبار خودکشی جدی کردم. یکسال با شکم باردار کلا با همسرم و خانوادش قطع رابطه کردم تا بتونم بچم را زنده نگه دارم… حالا دیگه حتی حس گفتن بلاهایی که سرم آوردن را ندارم. فقط بگم با دو جا کار کردن یکی بانک و یکی مرکز تحقیقات اونقدر ازم پول گرفتن که یک ماشین به نام خودم ندارم. یکبار اوایل زندگی چون سالها منزل پدرم پیانو میزدم ولی تو خونه همسرم پیانو نداشتم همسرم یک پیانو برایم خرید بلایی به سرمون آوردن علنن تو خونه پدرش داد و دعوا میکرد که برای زنت خرید کردی… دیگه همسرم از ترس خانوادش حتی یک فرش نخرید. الان تمام وسایلم همون جهازم است. هر بار روز پدر میشد کادو میخریدیم حد اقل دوبار باید کادو را عوض میکردیم. یا رنگش را نمیپسندیدن یا طرح و … از روی سال قبل هم که مورد پسند بود تقلید میکردیم باز همین داستان… تو روی خودم همسرم را به فساد تشویق میکردن. میگفتن ما هیچکدوم مثل تو بیعرضه و زن ذلیل نیستیم… دختر میشوندن جلوش تو روی من میگفتن این پسرمون هم هست خواستی بگو… دعای خیر عیدشون این بود که ایشالله پدر پیرت که همیشه پیرمرد خطابش میکردن امسال بتونه زنده بمونه. اصل مطلب را بگم من بخاطر چیزی که بودم مورد خشم بودم. چون پدر شوهرم راننده تاکسی، مدتی آتش نشان، مدتی کارگر گاوداری، مدتی نگهبان کارخانه… بود و من دختر یک صاحب منصب که ترجیح میدهم سمت پدرم را نگم. خودم هم مدیر بانک و مشاور در یک مرکز تحقیقات… میتونید حدس بزنید احساسم غز ازدواج امروز اینه که فقط همسرم جلب توجهم را کرد تا به موقعیت دست پیدا کند. بخاطر اینکه با همسرم ازدواج کنم دو سالی فقط با خانوادم جنگید و حدود شش سال اول ازدواجم هربلایی سرم آوردن جرعت نکردم به خانوغدم بگم. چه بسا همین الان هم که میگم میگن خودکرده را تدبیر نیست. خودت خواستی دیگه… و پدرم هم بخاطر آبروش اصلا طرف من را برای طلاق نمیگیره… من هم بعد از قهرم در بارداریم با همسرم شرط کردم دیگه با خانوادشون رفت و آمد نمیکنم. حضانت بچه را هم میخواهم. اومد وکالت بلاعزل داد که کلیه اختیارات بچه مال من. شاید فکر کرد این نیز بگذرد. همون روز ها هم صد میلیون پول ناقابل که تو مدت قهرم جمع کرده بودم به بهانه بدهکاری ازم گرفت و در ازایش قول داد نصف خونه را به نامم میکند که باز دروغ بود. شرط کرد باید با خانوادش رفت آمد کنم… این بار دیگه نه پول نه زندگی برایم مهم نیست. فقط میخواهم آرامش داشته باشم. فرزندم را بزرگ کنم. البته به هیچ عنوان هم در برابر خواستش مبنی بر رفت و آمد و نشون دادن پسرم به پدر مادرش کوتاه نیام. اونها تا بحال پسرم را ندیدن. به همسرم گفتم یک عمر شما دنبال پول بودین بهش رسیدین و من دنبال بچه بهش رسیدم… ولی هر چند وقت یکبار با تماس با پدرم و یا پیغام به خودم میخواهن آرامشم را بهم بزنن.من هم دیگه جز فرزندم چیزی برای ازدست دادن ندارم. میدونم دست بردار نیستن. البته ایمان دارم اونها این بچه را دوست ندارن که اگر داشتن یکبار تو حاملگیم میامدن منزل پدرم آشتی کنون… همسرم حتی پول سزارین و بیمارستان را نداده. میدونم همسرم باز دنبال پول مرخصی زایمان و … هست. برای طلاق باید یک خونه امن داشته باشم که پدرم قبولم نمیکند. نمیدونم چطور این جهنم را تمام کنم.