با سلام و عرض خداقوت
یه بیوگرافی از خودم میدم
متولد 76ام و خیلی از بچگی سختی کشیدم و تو یه خانواده متوسط بزرگ شدم و خیلی وقتها ضربه های روحی و روانی خوردم.
تو 18سالگی با یکی از فامیل های بابام ازدواج کردم ولی بعد از دو ماه جدا شدیم که دوسال طول کشید این طلاق گرفتنه.
بچه دوم خانواده هستم یه خواهر بزرگتر و یه خواهر و برادر کوچیکتر دارم.
از بچگی دقیقا مثل پسر ها خانواده ام باهام رفتار کردن و همیشه مثل پسر ها بودم و تنها فرق من با اونا جنسیتم بود تا سوم راهنمایی و اول دبیرستان هم به همه می گفتم من پسرم و همیشه هم با پسر ها بازی میکردم…حتی لباس هام و مدل موهامم پسرونه بود.
الان ک 21سالمه و شاغل هستم.
چند ماهه با همسایمون دوست شدم یه خانم 35ساله است و با دختر 13سالش باهم زندگی میکنن و شوهرش سرطان داشته و تو 28سالگیش فوت کرده.
الان ب شدت به این خانم علاقه مند شدم و ب شدت دوستش دارم و نمیتونم ب نبودنش فکر کنم یه روز نمی‌بینمش حالم بد میشه میخوام ببینم گریه کنم وهمی ب این فکر میکنم یه روز نباشه من چجوری تحمل کنم
هر موقع با هم می ریم بیرون اون روز بهترین روز زندگیم میشه
هم ب اونا خیلی خوش میگذره هم بمن و همیشه به هم ابراز علاقه میکنیم
قصد داره از ایران زره و میگه تو هم بیا بریم باهم و این حرفا
من دلم میخواد همیشه برای من باشه اصلا نمیتونم ب نبودنش فکر کنم اصلا ب اینکه بخوام با یکی دیگه اینو شریک باشم ک فکر میکنم دیونه میشم خیلی روش تعصب دارم خیلی بهش علاقه دارم خیلی بهش فکر میکنم کلا تو 24ساعت 25ساعتش تو فکرشم و چند بار گل خودم گفتم اشتباهه این حس اشتباه هست این رابطه ولی نمیتونم بیخیال بشم.