سلام ، وقت بخیر
پسری حدودا ۲۲ ساله هستم ، از تقریبا ۱۲ سالگی دیدگاه متفاوتی با به جامعه اطرافم نسبت به موضوعات مختلف داشتم (نمیگم خوب یا بد) ، تقریبا از همین حدود سنی هم فشار روانی بر روی من بیشتر و بسشتر شده از سمت “پدر” خانواده ، یکی از بزرگترین مشکلات تو جوامع عقب افتاده ، مخصوصا شهر های کوچیک ، عدم توانایی خانواده ها در تربیت صحیح هست و”ای کاش” قبل از آموزش تربیت مسئولیت پذیر بودن رو به جامعه یاد بدیم که اگه کسی واقعا توانایی و یا مهارت تربیت فرزندش رو نداره تصمیم به آوردن بچه هم نداشته باشه.
بگذریم ، اصلی ترین و عمقی ترین مشکلات من با پدرم از زمانی شروع شد که با چیزی به اسم “موبایل” آشنا شد ، خوب به دلیل بزرگ شدن در یک جامعه کوچیک و عدم توانایی ابراز خودش در طول عمرش ، وقتی با دنیای “مجازی” اشنا شد کاملا در صرف کلمه “بی جنبه” سنگ تموم گذاشتن D: , از خیانت به همسرش تا پیدا کردن دوستان مجازی ای که شدن همه زندگیش به طوری که زندگی واقعی یادش رفته ، به خانواده ش توجه نمیکنه و فکر میکنه فقط تامین مالی کردن (بنده خیلی وقته مستقل هستم) کافیه و منتش دائم بر سر همه خانواده هست ، همچنین پرخاشگری هم از آثار کار کردن زیاد در شبکه های اجتماعیشون هست به طوری که من بارها ، “بارها” سعی کردم با ایشون کاملا منطقی و از راه های متفاوت صحبت کنم و حتی بعضا با اینکه اشتباهه اما اشتباهشون رو درک کنم برای صحبت کردن ، اما هیچوقت شنوای صحبت های بنده و یا هرکس دیگه نبودن ، شنوای ما نیستن چون به قول خودشون تجربشون بیشتره و ما نمیفهمیم ، شنوای بزرگتر از خودشون هم نیستن چون چندتا کتاب در زمینه روانشناسی خوندن و خوب عالمی هستن برای خودشون ، با این حال بسیار بسیار زیاد علاقه به کنترل کردن همه چیز و همه کس دارن ، تا کنترل رفتار و عادات من که مستقل هستم حتی! و بعضا جلوگیری از پیشرفت من (با اینکه همیشه برای پیشرفت به من کمک‌ کرده اما الان به دلیل ترس از استقلال من که دقیق نمیدونم از چی نشات میگیره) سعی میکنه من رو آزرده خاطر بکنه تا داشته هام و مهارت های حرفه ایم زیر سوال بره و کم ارزش بشه و بعضا از بین بره و حتی برای تحصیل بنده به دلیل فشار های عصبی بسیار زیاد وارده چندین بار به مریضی های مختلف دچار شدم و حتی چند بار به دلیل داشتن علائم مشابه با سکته در بیمارستان بستری بودم ، خوب قاعدتا این فشار ها باعث افسردگی بسیار شدید من شدن و خوب تحصیل رو هم موفق نبودم و همین الان معلق از تحصیل هستم ، مقصر در اصل خود منم و خوب قبول دارم ، اما واقعا یه سری چیزا در من‌نهادینه شدن و در نظر نگرفتنشون واقعا برام “سخته” ، به روش های متفاوت سعی کردم از زیر این فشار ها در برم و حتی دوره ای اعتیاد به سیگار و ماریجوانا داشتم فقط به دلیل اینکه راهی بودن تا برای چند دقیقه هم که شده در دنیای دیگری زندگی کنم ، اما خوب یه سری اعتقادات شخصیم باعث شد تا خودم رو کنترل کنم و پیش نرم ، پیش مشاور هم رفتم چندین بار ، اما واقعا کمکی بهم نکردن و حتی بعضا درک هم نمیکردن چه برسه به کمک ، خیلی ممنون میشم واقعا اگه راهکاری وجود داره بهم بگید