با عرض سلام و خسته نباشید من یه دختر بیست ساله هستم که رشتم کامپیوتره و در دانشگاهی که کیلومتر ها از شهر خودم فاصله داره درس میخونم
خانواده من مذهبی هستن و من تا حالا با هیچ جنس مخالفی ارتباطی نداشتم تا اینکه با یکی تو دانشگاه و محل کار آشنا شدم که شش سال از من
بزرگتر بودن و بسیار انسان متشخص که ایشون زمان اشنایی با من که فقط همکار بودیم تو یه رابطه بودن که قرار بود ازدواج کنن
من اوایل هیچ حسی بهشون نداشتم اما بعد از اینکه رابطشون تموم شد نمیدونم چی بود اما به ایشون وابسته شدم
ایشون خیلی به من محبت میکردن و همیشه میگفتن تو جای خواهر منی و این حرفا اما انگار گوشم به این حرفا بدهکار نبود تو خوابگاه
دخترایی رو میدیدم که همزمان با چند نفر دوستن ولی ایشون تنها فردی بود که من از زندگی نچندان امیدوارانم میخواستم
تو خانواده ای هستم که اصلا وضع مالی خوبی نداریم حتی سالیان سال یه تفریح هم نداریم من به این آقا شدیدا علاقه مند شدم و فکر میکنم تنها فردیه
که منو میفهمه و درکم میکنه ایشون با فرد قبلی زندگیش که مشاور بهشون گفته بود به در هم نمیخورن قطع رابطه کردن و خب من هم
پیش همون مشاوره رفتم و گفتن این آقا هیچ احساسی نمیتونه داشته باشه و اصلا نمیتونه به کسی پیشنهادی بده
گفتن منتظر پیشنهاد دادن ایشون نشینم و کلی نا امید کردن و الان مدتیه که از همه چی افتادم درس کار ورزش و حتی عبادت نمیتونه منرو از فکر
این آقا در بیاره!و فقط مثل افسرده ها گوشه ی خونم و حوصله هیچ کاری ندارم و هیچ واسطه ای هم بینمون نیست
ایشون تنها کسی بودن که تو قشنگی های زندگی رو جلو چشمام اوردن با کارهایی که برام کردن و وقتی که برام گذاشتن
ولی خب همش به چشم خواهرشون بودم براشون!امیدی ندارم و همش دارم به زمین و زمان و خدا گلایه میکنم اخه چرا
چرا نمیتونم هیچ سهمی از کسی که دوسش دارم داشته باشم و احساس میکنم ادم بی لیاقت و بی ارزشی هستم که حتی لایق مرگ هم نیست
و خدا هیج ارزشی برای ارزوهاش قایل نیست مشاوره به من گفتن که نمیتونم هیچ جوره ایشون رو فراموش کنم
یا باید دنبال ارتباط با یه نفر دیگه باشم یا همینجوری در انتظار ایشون بمونم که اونم بی فایدست دیگه نمیدونم باید چی کار کنم خواهشا کمکم
کنید.