سلام وقتتون بخیر
من دختری ۲۷ساله هستم که هفت ماه با پسری تو اینستاگرام اشنا شدم. ایشون دایی دوست دوران دانشگاهم هستن و من با این دختر فقط درحد سلام و احوالپرسی بودم همیشه و اصلا صمیمی نبودیم.
این اقا تمام عکسی که تو پستاش یود همش منظره و طبیعت بود و من هیج ذهنیتی راجع به زندگیش نداشتم. چندماه صحبت تلفنی داشتیم و درمورد همه چی صحبت میکردیم و خیلی افکارمون بهم شبیه بود بخاطر همین اون دائم اصرار میکرد که همو ببینیم و از این حالت در بیایم.
ما تقریبا فاصله شهرمون هم نزدیکه بهم. روزی که ایشون رو دیدم با ماشین معمولی اومده بود و همه چیش به من میخورد. و صحبت هایی که اون روز داشتیم خیلی ازش خوشم اومده بود.
بار دومی که رفتم ببینمش کاملا عوض شده بود و لباساش و ماشینش مدل بالا بود. من اصلا راحت نبودم با اینکه اون خیلی مهربون و با شخصیته. واون روز عکس خونه هایی که تو جاهای مختلف شهر داشت رو بهم نشون داد. عکس سفرهایی که رفته بود. مهمونی های خانوادیگشون، ویلاشون و رستوران هایی که رفته بود.
و گوشی که جدید خریده بود….
و برای تولدش که اخر تابستونه و ذوق این داشت که چی براش میگیرم و میگفت ایرپاد خوبه چون نخریده برا خودش.
اون روز اون دائما میگفت که دخترا خیلی مادی شدن و همش دنبال پول پسرا هستن و مهریه بالا میخوان و درصورتی که ایشون فقط یک سکه بیشتر برا مهریه نمیخوان بدن هر وقت که ازدواج کردن، و خیلی ذهنیت بد درمورد ازدواج داشتن و میگفتن چرا باید ازدواج کنیم که چهار ماه بعد طلاق بگیریم!!! و برای اولین بار بعد اونهمه ازم پرسیدن نیاز جنسی نداری؟ و چطوری میتونی کنترلش کنی و ایشون تحت فشار هستن از این بابت و من گفتم فقط زمانی که ازدواج بخوام بکنم میخوام این کارو انجام بدم و اون گفت چرا اخه حیفه.
درجواب مادی پرست شدن دخترا هم گفتم که زندگی سخت شده و پول هم مهمه و خب حق دارن ولی اون خیلی از همه چی ناراحت بود و با افسوس این حرفارو میگفت.
نمیدونم قبلا ازدواج کرده بود یا تجربه تلخی داشت که اینطور بود. هرچی بود حس خوبی ازش نگرفتم.از طرفی دائم می خواست دستامو بگیره و منو ببوسه.
ما وضع مالیم خیلی متوسطه و من نمیتونستم بهش بگم که ما اصلا از این نظر بهم نمیخوریم..
اون روز که اومدیم خونه، تمام پستای قدیمش که خودش تو عکس بود رو از ارشیو دراورد. استوری گذاشتن از خودش و زندگیش شروع شد. این چیزا باعث شد من خیلی ازش فاصله بگیرم، و بالاخره بعد سه هفته بهش گفتم ما مناسب هم نیستیم و تموم کردم اما اون اصرار میکرد که چی شده من این شکلی شدم.
و من برا اینکه بیخیالم بشه به دروغ گفتم حس میکنم تو قبلا زن داشتی یا تجربه بد…. نمیدونم چرا اینو گفتم اما اون خیلی اصرار کرد که کی اینو گفته فقط اسمش رو بگم و این حرفا دروغه و اون خیلی دشمن داره.
بعد که دید جوابی نمیدم همون شب برام نوشت که برام متاسفه و دیگه نمیخواد کوچیکترین ارتباطی با من داشته باشه و از همه جا بلاکم کرد.
و فالوورهای اینستاش که ۳۰۰ نفر بودن رو همون شب ۱۵۰ نفرو انفالو کرد.
من احساس پوچی میکردم در کنارش و بعد اینکه باهاش تموم کردم، احساس پشیمونی دارم ولی از طرفی این رفتارش که اینهمه نفرو انفالو کنه خیلی برام عجیبه. ولی دوستام همش سرزنشم میکنن که وقتی اون ازت خوشش میومد تو چرا اینقدر سریع تمومش کردی و این تناقض های فکری داره دیوونم میکنه.
دو ماهه که تو بلاکم و از بلاک درم نیورده، هرچند من دیگه نمیخواستم بهش پیامی بدم و اونم اینو فهمیده بود اما چرا بلاکم کرده خب من شمارشو دارم اگه بخوام میتونم با خط دیگه پیام بدم این چه کاری بود اخه و نمیدونم چرا اینقدر بلاکش ناراحتم کرده….