سلام
من ۱۲ساله ازدواج کردم یک دختر ۱۱ساله دارم چون تو دوره عقد حامله شدم مجبور شدم تو یکی از اتاقای خونه مادرشوهرم به مدت یک سال ونیم زندگی کنم بعد یک سال و نیم به طبقه بالای خانه مادرشوهرم امدم و وزندگی کردم هیچ دخالتی انچنان نمیکنن ولی بسیار دروغگو هستند به شخصه من بک خواهر شوهر دارم ودو برادر شوهر مادر شوهر من هر اتفاقی که در منزل من میفته چهدعوا چه خرید وسایل جدید سریعا با تلفن به خواهر شوهرم میگه جالبه من همه چیو میدونم درباره خواهر شوهرم انقد راز داره اصلا جلوی ما بروز نمیده وای مسایل زندگیه منو براشون تعریف میکنه یکبار من شنیدم که داره اماره زندگیمو میده همون شب به روش اوردم و بهش گفتم خواهش میکنم درباره زندگیه من همونجور که زندگیه دخترتو مخفی میکنی زندگیه منو هم برای کسی تعریف نکن ولی تو چشم مننگاه میکرد و با دروغ منکر میشد من با همسرم چند ساله کلا از اول بخاطر زندگی نکردن در یک ساختمون مشکل داشتم خانوادشم پولدارن ولی همسر خودش شرایط مستاجری رو نداره این مشکل فکر منو داغون کرده توی خونه مثل ادامای فضول شدم همش دلم میخواد فالگوش وایسم ببینم دوباره چه اماری از من میده کمکم کنید دیگه از خودم خجالت میکشم همسرمم بجوریه خیلی خونسرد به طوری که احساس میکنم اگه پافشاری کنم بهم میگه خوب نمیتونی زندگی کنی جدا شو به همین راحتی😔