سلام من 17 سالمه و یک سال هست که با پسری 26 ساله آشنا شدم.خیلی همدیگرو دوست داریم توی همه ی شرایط سخت پشتم بود و همیشه حمایتم میکرد.من مقداری پول داشتم که بدون مشورت با پدرم پول ها رو به این پسر دادم تا کارشو شروع کنه و گفت که حق من رو میده.مدتی گذشت تا اینکه یه روز مجبور شدم به بوشهر برم.تنها بودم و داشتم با اتوبوس میرفتم که احسان زنگ زد و گفت که خودم میبرمت فلان جا پیاده شو منم همین کارو کردم.سفر خوب بود تا اینکه توی جاده ماشینی جلوی ما پیچید و ماشین ما چپ شد.من خیلی درد بدی داشتم و نمیتونستم تکون بخورم.آمبولانس اومد و منو بردن بیمارستان و تشخیص دادن که مهره کمرم شکسته و نیاز به عمل داره و حتما خانواده باید باشن و منم نمیخواستم که خانوادم بفهمن اما مجبور شدم بهشون بگم که تصادف کردم.البته دروغ گفتم که پدرم عصبی نشه تا اینکه اومدن و توی بیمارستان احسان به مادرم گفت که ما با هم بودیم و دوستم داره.مادرش تا روز آخری که بیمارستان بودم هم پیشم بود اما چیزی نمیگفت.تا اینکه برگشتم خونه و اونجا مادرش به بابام زنگ زد که برای خاستگاری اجازه بگیرن بابام گفت که اگر احسان رو میخوای باید قید خانواده رو بزنی یعنی اگر رفتی خونه شوهر دیگه باید پدر و مادرت رو مرده بدونی.خب شرط سختی گذاشته بودن منم نتونستم قبول کنم.احسان هر روز به مادرم زنگ میزنه و به بابام پیام میده که راضی بشن اما بابام اصلا کوتاه نمیاد و اصرار داره که با پسر دوستش ازدواج کنم چون فهمید پولا رو دادم به احسان و فکر میکنه که احسان منو گول زده و با چهار تا دوستت دارم و عاشقتم پولامو بالا کشیده.تروخدا راهنمایی کنید شرایط توی خونه برام خیلی سخته.هیچ ارتباطی هم با احسان ندارم بابام هم طردم کرده.تروخدا بگید چطور میتونم حداقل خانواده م رو برگردونم و اعتمادشون رو جلب کنم؟