سلام بنده ۲۳ سالمه با دختر خانمی آشنا شدم و پارسال به خواستگاریشون رفتم همراه با مادر و خواهر کوچک ترم و عموی بزرگم (پدرم فوت کردن) وقتی وارد خانه دختر خانم شدیم اصلا نذاشتن که ما ایشون رو ببینیم و بردنشون تو یه اتاق و تا آخر جلسه همونجا بودن ، در آخر خواستگاری گفتند که ما باید استخاره بگیریم و اگر خوب اومد جلسات بعدی رو برگزار کنیم فردای خواستگاری تماس گرفتن و گفتن که بد اومده در صورتی که بعدها مشخص شد اصلا استخاره نگرفته بودن در خواستگاری بحث تحصیلات و سربازی و کار براشون مهم بود که من با اینکه جواب منفی دادن در حالی که هنوز با دختر خانم رابطه داریم شروع کردم به انجام این خواسته های مهم اونا البته دانشجوی نرمافزار بودم که ول کردم رفتم سربازی و اون موقع خواستگاری هم کار داشتم (شرکتی داشتم در زمینه شبکه و سیستم های حفاظتی) سعی کردیم در این مدت خانواده دختر خانوم رو راضی کنیم ولی از ما اصرار از اونا پافشاری لازم به ذکره که ما در دو تا استان متفاوت هستیم ، با لطافت و التماس گفتیم گفتن نه با خشونت و تهدید به رفتن به دادکاه و بدون اجازه اونا ازدواج کنیم بازم گفتن نه دختر خانم میگه که صبر کنیم راضی میشن ولی با عقل من جور در نمیاد که خود به خود راضی بشن ایشون میگن خانواده من میگن ما پسر رو نمیشناسیم میگم که بایدبیان تحقیق و رفت و امد کنیم تا بشناسن تا اخر عمر هم اینجوری نمیشناسن دوباره میگن که راهش دوره میگم در شهر شما زندگی میکنیم یعنی خانواده دختر هر حرفی میزنن با جواب منطقی جوابشون رو میدم اما انگار نه انگار دختر خانم هم بیچاره از لحاظ روحی خیلی فشار روشه و دیگه تحمل نداره برا همین میگه صبر کنیم اما آیا با صبر کردن درست میشه؟ و اینکه ما در کلام گفتیم بدونداجازه شما و با اجازه دادگاه ازدواج میکنیم اما در عمل دختر خانوم رضایت به این کار نمیدن لطفا بگید که چکاری انجام بدیم