14
مخالفت خانواده پسر
سلام ، دختری 23 ساله هستم و سه خواهر بزرگتر از خودم دارم .. حدود دوسالی هست که با کسی که چند سال پیش همسایمون بود ارتباط برقرار کردم و کم کم این رابطه و با شناختی که از هم به دست آوردیم شکل جدی تری گرفت .. وقتی مادر ایشون متوجه ارتباط ما شدن مخالفت کردن و دلیلشون هم اختلافات قدیمی مادر و پدر من و طلاق خواهرم بوده .. که به نوعی کسر شان میدونن وصلت با اینجور خانواده هارو .. انقدر مخالف هستن که باعث شدن من و پسرشون رابطه دوستیمون رو بهم بزنیم ولی حالا واقعا بهم ریختم اصلا نمیدونم باید چه کاری انجام بدم که درست باشه … من واقعا بهشون علاقه دارم و مطمینم هر فکری راجع به من و خانوادم دارن اشتباهه و از دور قضاوت میکنن ..
دوست عزیز بهتره در این مورد تجدید نظر کنید چون حتی اگر ازدواجی سر بگیره با چنین مخالفتی که وجود داره زندگی خوبی رو تجربه نخواهید کرد پس بهتره دلتون رو برای این چنین روابطی حراج نکنید …چون ازدواجی که به ارامش ختم نشه ازدواج موفقی نخواهد بود
سلام عزیزم به نظر من ازدواج نکن با همچین خانواده ای وصلت کردن درست نیست
اگر با خانواده دیگه ای وصلت صورت گرفت از کجا معلوم میشه که زندگی آروم وخوبی داشته باشم ؟
HASTI : تا وقتی که نتونید از خانواده مقابل شناخت خوب و کاملی به دست بیارید نمیتونید انتظار آرامش در زندگی مشترک رو داشت
خب این شناخت چطور بدست میاد ؟ ما هیچ رفت و آمدی نداریم …
این شناخت در وهله نخست با مراجعه به مشاور و بعد در دوره نامزدی اتفاق میفته … دوره ای که باید حداقل تا ۹ ماه ادامه داشته باشه و شما بدون هیچ وابستگی به شناخت رفتارهای طرف مقابلتون بپردازید و قدرت ” نه ” گفتن هم داشته باشید و گرنه به نتیجه ای که بخوایت نخواهید رسید
سلام.من دختری۲۲ساله هستم که به دلیل اعتیادشوهرم ازش جداشدم وچندماه بعدازدواجم پسرهمسایمون بمن ابرازعلاقه کردوموضوع من روباخانوادش درمیان گذاشت اول خواهرومادراش قبول کردن.اما بخاطرمخالفت پدرشون اوناهم مخالفت کردن وحتی خواهرپسرهم باخودم حرف زدوگفت پدرم بدون اینکه برادرم بدونه یک نفردیگه رویراش نشون کرده وبرادرم بخاطرتوباخانوادم درگیره وتو پا پس بکش.ولی نه پسربیخیالم شدونه خودم میتونستم چون به هم علاقه داریم ومن صیغه این آقاهستم.تنهامشکل مامخالفت پدرشه
شهرزاد:در این مورد پاسخگویی شده
اینجانب رضا ۲۷ساله حدود یک ساله که با یک خانم ۲۰ساله در فضای مجازی آشنا شدم.من به ایشون اوایل علاقه خاصی نداشتم ولی بعد از آشنایی های اولیه و چندجلسه قرارملاقات با ایشون به یه شناخت کلی از شخصیت ایشون رسیدم.مضاف بر اینکه همونطور که شما میدونید چهره و تیپ و ظاهر واسه ما مردا اهمیت داره و ایشونم از این لحاظ به دل من حسابی نشستن.ایشون یه خانم محجبه هستن و منم دوس دارم زنم محجبه باشه.ی
موضوعو بعد از گذشت حدود سه ماه با مادرم و خواهرم که تازه نامزد کرده بود در میون گذاشتم.اول کار مادرم خوشحال شد و از اینکه میخام ازدواج کنم استقبال کردن.ولی بعدا که بعضی از مشخصات اون خانم و خانوادشو گفتم مخالفت کردن.ناگفته نماند که پدر من فوق دیپلمه و بازنشسته آموزش و پروش و مادرمن دیپلمه و خانه دار….بابامم در حال حاضر تو آژانس کار میکنه….خدا رو شکر یه خونه از خودمون داریم که طبقه بالاشو من دارم واسه خودم درست میکنم و یه ماشین معمولی و خرج ماهانه خونه خودمونو خوب و کافی داریم…
طرف مقابل من که من انتخابش کردم خونشون کرایه ای هسته و از خودشون خونه ندارن، یه ماشین معمولی، پدرش سیکل داره و متاسفانه اعتیاد داره و فعلا کارگر یه نهاد دولتیه، مادرشم تحصیلات ابتدایی و تو یه مغازه بیرون تو قسمت صندوق یه مغازه کار میکنه.خدا رو شکر اونا هم خرج خودشونو خوب میدن و دستشون طرف کسی دراز نیست.
خود خانم طرف من هم تازگیا بخاطر درخواست من شروع به ادامه تحصیل در مقطع کاردانی رو آغاز کردن و قصد دارن تا کارشناسی و حتی بالاتر ادامه بدن.
خود من لیسانسیه پزشکی هستم و شاغل با حقوق دو تا سه میلیون تومن در ماه و با یه خودرو معمولی که همونطور که قبلا هم گفتم واسه خودمم دارم خونه میسازم ولی واسه ازدواج احتمالا خونه ای باید رهن کنم.
مخالفت مادر و پدر و خواهر من سر اینه که میگن ما سطح مالی و فرهنگی خانواده ها بهم نمیخوره و میگن که تو خودت هم قدر خودت رو نمیدونی و این خانم در حد جایگاه تو نیستن و بهتر از این خانم زن تو میشن.
خود این خانم و تا حدودی اخلاق و منش و طرزتفکراتش به دلم نشسته و البته مشکل غیرقابل انکار خانوادشه که منم تا حدودی مث خانوادم با این قضیه مشکل دارم.خود نامزدم میگه که تو میخای با من زندگی کنی و بعد از ازدواج کسی با خانواده من رفت و اومدی نداره و تو میخای با خودم زیر سقف زندگی کنی.خودمم تا حدودی حرفشو قبول دارم ولی فکر اینکه اینجا ایرانه و زندگی تو جامعه سنتی ایران پیچیدگی های خاص خودشو داره آزارم میده و نمیتونم با این ایده ایشون ته دلم کنار بیام…حتی ایشون ایده خواستگاری اومدن تنهایی رو به من دادن که من زیربار نرفتم…در نهایت ایشون میگه که تو این یازده ماه با آبروی من بازی شده و نمیتونی همینجوری بزاری بری و از طرفی من بهت وابسته شدم و علاقم شدیده و نمیتونم بعد از تو به زندگیم ادامه بدم و ازدواج نمیکنم و حتی چندین بار تهدید به خودکشی هم کرده .ناگفته نماند ایشون بخاطر اطمینان به آینده رابطمون و علاقه ای که به من داشتن چندمورد خواستگار خوبو رد کردن.یکی از دلایل عذاب وجدان منم واسه تموم کردن قضیه همین موردایی که بخاطر من رد کرده….من همون اوایل که حدود سه چهار ماه از آشناییمون گذشته بود بهشون گفتم که بهتره جدا شیم ولی ایشون قبول نکردن هر بار به بهانه ای رابطمونو ادامه دادیم…البته خودمم چون دلم با ایشون بود به قطع رابطه راضی نبودم…
هر چی با مادرم حرف زدم که شما بیا بریم خونشون و باهاشون حرف بزن شاید باهم مشکلی نداشته باشیم قبول نمیکنه و میگه که این خانم و خانوادش به دل من نیستن و من قبولشون ندارم…به هیچ وجه راضی نمیشه…حتی میگه اگه خواستی بری خودت برو ولی من به هیچ وجه همرات نمیام و حرف من حرف همون روز اوله که گفتم….
حالا من موندم و یه تضاد دوگانه تو قلبم…اینکه صبر کنم و اونو پای خودم نگه دارم تا خانوادم راضی بشن…چون احتمالا شرایط مالی اونا تو چندسال آینده بهتر میشه….
موندم پای هم صبر کنیم یا اینکه وقت خودم و اونو تلف نکنم و هر کدوممون بریم دنبال سرنوشت خودمون؟؟؟؟
تو دل خودم عذاب وجدان دارم که من نمیتونم بعد از این مدت که قضیه ما بین خانواده و اقوام و دوستاش پیچیده راحت بزارم برم…از طرفی دل خودمم گیر کرده….
خواهش میکنم کمکم کنید تا بتونم قطعی یه تصمیم بگیرم …تصمیمی که به مصلحت اول آینده اون بعد آینده منه
. اگرچه در اغلب ازدواج ها زوج ها به خانواده خود عشق می ورزند و قدردان آنها هستند ولی بعضی ها رۆیای فرار از خانواده های اصلی را در سر می پرورانند. آنها ممکن است بخواهند زندگی جدیدی را به دور از هرگونه توصیه های معمول والدین، شروع کنند.
مواقع زیادی وجود دارد که در آن گوش دادن به عقاید والدین می تواند خیلی سودند باشد. ضروری نیست که ما با همه عقاید آنها موافق باشیم، اما درک توصیه های مهم والدین در تصمیم گیری ها عاقلانه است.
ازدواج امری است که دو نفر با یکدیگر بدون هیچ فشار خارجی، زندگی مشترکی را آغاز میکنند. اما برای شروع آن شرط اصلی رضایت داشتن والدین است. با توجه به شان و منزلتی که پدر و مادر در زندگی انسان دارند، شرط اصلی در هنگام ازدواج، رضایت داشتن آنهاست. والدین در زندگی فرزندان نقش معنوی و پررنگی دارند و زن و شوهری که دعای پدر و مادر پشت سرشان نباشد، خود را از نعمت بزرگی محروم کردهاند. مطالعه ای بر روی ۵۱۷۴ نفر از نامزدها نشان داد، هنگامی که هر دو والدین درباره ی ازدواج فرزندانشان مخالفند، نزدیک به ۸۸ درصد از زوج ها سطح پایینی از رضایت زناشویی را نشان دادند.
اما اگر فقط یکی از والدین، در باره ی آینده ی ازدواج نظر منفی داشتند، تقریباً ۷۳ درصد از زوج ها سطح پایینی از رضایت را در ارتباطشان نشان دادند. از طرف دیگر هنگامی که هر دو والدین درباره ی ازدواج نظر مثبتی داشتند، تقریباً ۸۵ درصد زوج ها سطح بالایی از رضایت را در ارتباطات خود نشان دادند.
همه انسانها احساس تعلق به گروه و بهخصوص خانواده را دوست دارند، حالا کسانی که از خانوادههایشان به طور کلی جدا میشوند و بدون رضایت آنها زندگی مشترک تشکیل میدهند، ممکن است در سالهای اول چندان به مشکل برنخورند، اما بعد از چند سال همین احساس بدون خانواده بودن غمهایی را برایشان به ارمغان میآورد که میتواند در زندگی تاثیرات بدی را بهجا بگذارد.
این مطالعه نشان داد که والدین در مورد ارتباطات پیش از ازدواج فرزندان خود احساس مشکل می کنند. اگر والدین درباره ی ارتباط نظر مثبتی نداشته باشند و زوج ها واقعاً نتوانند آنها را راضی کنند، در این صورت عاقلانه است که زوج ها بنشینند و درباره ی این شرایط صحبت کنند.
همچنین زوج ها باید صحبت کردن با والدین درباره ی آنچه اتفاق می افتد را سودمند و کمک کننده بدانند. البته انجام این کار خیلی مشکل است و می تواند دردناک باشد. اما تلاش نکردن برای حل مشکلات قبل از ازدواج می تواند منجر به یک فاجعه ی واقعی شود.
همیشه حق با پدر و مادرها نیست
امروز فضای سنتی ازدواج تا حد زیادی تغییر کرده و بچهها ترجیح میدهند خودشان انتخابگر باشند و تصمیم بگیرند و انصافا باید گفت گاهی ملاکهای واقعیتری هم برای ازدواج دارند. مثلا من بین مراجعانم جوانهایی را داشتم که وقتی درباره دلایل مخالفتهای والدین و نظرات خودشان صحبت میکردند، میدیدم دلایل بچهها خیلی منطقیتر است. البته در کشور ما نمیتوان بدون خانواده زندگی کرد. اگر خانوادهها برای ازدواج موافق نباشند بچهها هم امروز به مشکل برمیخورند و هم فردا. آنها چند سال بعد از ازدواج مشکلاتی هم در رابطهشان و هم احساسات بدی را درون خودشان تجربه میکنند. وقتی جوانی با خانوادهاش قهر باشد عملا با خودش و همه آدمهای اطراف به طور ناخودآگاه دچار تنشهایی میشود، اضطرابها و احساس گناه را تجربه میکند و همه اینها میتواند روی زندگی شخصی و زناشویی تاثیر منفی بگذارد.
چه زمانی خودتان باید برای ازدواج تصمیم بگیرید
هرچند دلکندن سخت است ولی پیشنهاد ما این است که بدون رضایت والدین تن به ازدواج ندهید، مگر اینکه پدر و مادر یا آگاهی مناسب یا سلامت روانی چندانی نداشته باشند. مثلا پدری را میشناختم که دچار بیماری پارانوئید بود و با همه رفتارهای اطرافیان دچار سوءظن میشد، مسلما مخالفت چنین پدری با ازدواج جای اما و اگر بسیاری دارد. در چنین جاهایی شاید ازدواج بدون رضایت خانواده چندان بد نباشد چرا که همان محیط ناسالم خانواده میتواند آسیبزا باشد، چون پدر و مادرهایی که به لحاظ روانی چندان سالم نیستند برای اعضای خانواده و فرزندانشان نیز تصمیمات ناسالمی میگیرند. البته ناگفته نماند که بهتر است در چنین مواردی حداقل با یک مشاور مشورت کنید تا مطمئن شوید تصمیم درستی گرفتهاید.
با مخالفت شدید والدین چه کنیم؟
اگر پدر و مادر به هیچ عنوان با ازدواج موافقت نمیکنند، جنگیدن با آنها اصلا توصیه نمیشود، فرزندان باید آنقدر درایت داشته باشند تا بتوانند با دوستی و جلب اعتماد با پدر و مادر کنار بیایند، کمک یک مشاور هم میتواند در چنین مواقعی بسیار کمککننده باشد، چرا که میتوان با تشکیل جلسات و گفتوگوهای گروهی به همراه مشاور، فضا را کمی بازتر کرد تا والدین تا حدی نرم شوند. بهترین راه در اینجا صبور بودن است حتی تا چند سال، شاید کمی مشکلات سبکتر شوند، اگر هم مشکلات حل نشوند اما این اطمینانخاطر وجود خواهد داشت که به اندازه کافی سعی خود را کردهاید و هیچگاه احساس گناه نخواهید کرد.
یک درگوشی؛ اما کاملا شنیدنی
پدرها و مادرها وقتی قبل از ازدواج میگویند: «تو باید با شخص موردنظر من ازدواج کنی» یا «تو نباید با فرد موردنظرت به فلان دلایل ازدواج کنی و من او را دوست ندارم» و… اینها باعث به وجود آمدن کدورت میشود و خواه ناخواه از فرزندشان فاصله میگیرند. شاید اینجا این سۆال پیش بیاید که پدرها و مادرها تا کجا میتوانند برای ازدواج فرزندشان نظر بدهند؟
لازم است بدانیم دلیل اصلی ازدواج جلوگیری از انجام گناه است. اگر دختر و پسری به یکدیگر علاقه دارند، باید به والدینشان بگویند و آنها هم باید بدانند که اگر فرزندشان ازدواج نکند، به سمت گناه کشیده خواهد شد و آنها مقصر خواهند بود در این رابطه پیامبر به والدین فرمود: «برای دو نفر که یکدیگر را دوست دارند، هیچچیز بهتر از ازدواج نمیباشد».
والدین نباید به گونهای رفتار کنند که فرزندشان احساس کند از خودش هیچ ارادهای ندارد. باید به جرات گفت در این موضوع نظر نهایی را باید خود فرزند بدهد چون یک عمر زندگی را با یک مسئولیت بزرگ پیشرو دارد وکسی تا آخر این مسئولیت را به دوش میکشد که خودش از اول انتخاب کرده باشد. در واقع بهترین حالت این است که والدین نظر موافق یا مخالف خودشان اعلام را کنند ولی در نهایت تصمیمگیری را به عهده خود فرزند بگذارند. پدر و مادر باید به جای دخالت کردن در كار فرزندشان این فضا را به او بدهند تا خودش فکر کند و تنها به اعلام نظر قناعت کنند.
از سوی دیگر، اگر پدر و مادر با ازدواج موافقت نکنند، تبعات پس از آن به عهده خودشان میباشد. این امر باید دو طرفه باشد یعنی اینکه از طرفی باید فرزندان رضایت والدین را برای ازدواج جلب نمایند و از طرفی دیگر والدین باید در مواجهه با چنین مواردی منطقی بوده و سعی کنند تعصبات خود را کنار گذاشته و اگر شخص مورد نظر فرزندشان شرایط مورد نظر را داشت، او را بپذیرند. پس از ازدواج پدر و مادر باید فرزندانشان را از راهنماییها و کمکهای خود بهرهمند ساخته و سعی کنند در زندگی آنها به هیچ عنوان دخالت نکنند زیرا این امر موجب از بین رفتن حرمتها و احترامهای فیمابین خواهد شد.
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۸۸۴۷۲۸۶۴
از پاسخ کامل و منطقی و جامعی که دادین واقعا ممنونم.
منم سعی میکنم مشکلم رو از همین طریقی که شما پیشنهاد کردین با مشاورم پیش ببرم.
بازم تو مراحل ازتون کمک میگیرم.یه دنیا ممنون…
سلام…
من همون کاربری هستم که به اسم Rezaچند ماه قبل تو همین صفحه سوال و مشکلمو با شما در میون گذاشتم.
یه سری اتفاقات و تغییراتی تو مشکلم با مخالفت والدینم به وجود اومده…
اول اینکه قبل از عید مشاورم بهم گفت با توجه به اختلافات و مخالفت پدر و مادرت و جنس بحثایی که بین تو و نامزدت میشه بهتره که تمومش کنی رابطتون رو.بهم پیشنهاد کرد که رابطه رو رفته رفته سرد کنم و تمومش کنم.
منم تو اون جلسه قبول کردم که باید تمومش کنم و به خیال خودم دیگه هم خودم و هم اونو اینجوری خلاص میکنم.
نا گفته نماند تو شش ماه مراجعه مستمر به مشاور ازدواج اول از همه من و نامزدم تست تناسب شخصیتی نئو رو انجام دادیم که نتیجه این تست به گفته مشاور خیلی خوب بود و ما تناسبات شخصیتی و روحی خیلی خوبی داشتیم.فقط یکم ملاک های ارزشی ما باهم تفاوت داشت….
تو همین جلسات مشاوره ای مادرمو که با کلی التماس بردم پیش مشاور راضی شد که بعد از شش ماه رابطه و شناخت بهتر ما از همدیگه اگه ما باهم مشکلی نداشتیم راضی بشه که بیاد خواستگاری ، اما شش ماه گذشت و مادر ما کوتاه نیومد که نیومد …
ملاکای مادر من واسه دختری که میخام میگه کسی باشه که از نظر تحصیلات و شغل شبیه خودت باشه.مثلا حداقل یه خانم پرستار.به علاوه اینکه خانوادش به ما بیشتر بخورن و یه خونه از خودشون داشته باشن و پدرشم اعتیاد نداشته و خلاصه هر آنچه همه خوبان دارند…خود منم هم قبل از آشنایی با این خانم تا حدودی معیارام همین بود ولی بعد از آشنایی با این خانم معیارام تغییرایی کرد…
حتی یه بار مادرم گفت این دختر مث گلی میمونه که وسط مرداب رشد کرده.ینی میگفت قبول داره که خود دختر خانم خوب و با لیاقتیه ولی مشکل خانوادش هستن…
ما این رابطه رو همینجور با ناراحتی و دلدادگی ادامه دادیم تا عید شد و با اصرار نامزدمون باهم به اتفاق مادرشون رفتیم سفر..
میگن تو سفر آدما خود واقعیشونو تا حدودی نشون میدن…
منم یکی از دلایل سفرمم همین موضوع بود…
تو این سفر من از خود نامزدم چیز بدی نه دیدم نه شنیدم راستش…تازه یه موقیتای خاص جنبه های بیشتری از شخصیتشو شناختم و دیدم که نقاط مثبت بیشتری هم داره و به اونچیزی من میخام خیلی شبیه تر بود.اما مادرشون یه چندجا حقیقتش ناراحتم کردن که البته چیز جزئی بود….
الان که بیشتر از یکسال از رابطه ما میگذره آینده رابطمون پیچیده تر و مبهم تر شده…
من به نامزدم با وجود اینکه سنش بیست و دو سال بیشتر نیست و سن من بیست و هشت ساله اعتماد کامل دارم و میدونم میتونم سکان زندگیمو دستش بسپارم چون دختر فهمیده و عاقلیه و خودشم بیشتر از قبل مهرش تو دلم جا گرفته…
خود ایشون هم به من به عنوان یه مرد واسه اداره زندگی اعتماد کامل پیدا کردن و به من علاقه و محبت خاصی دارن جوری که خواستگارای زیادی رو از اقشار مختلف مادی و فرهنگی بخاطر من رد کردن.
و اما میریم سراغ خونه اول و اونم مخالفت سرسخت و شدید پدر و مادر من با این ازدواجه….
من خودم معتقدم شاید مشاور به من گفت که تمومش کنم و به قول خودش من موردای بهتری واسه ازدواج پیدا میکنم ولی مسلما شناختی که من از اون خانم با یکسال زندگی شب و روز باهم داشتن دارم ، مشاور من مسلما اینجور شناختی ندارن.من به مشاور گفتم فلان جا این مشکلو با اخلاقش دارم ولی نگفتم صدجا دیگه واقعا همون دختری بوده که من خواستم…
مادر نامزدم بخاطر حمایت و دفاعی که نامزدم تو این یک سال از من کرده از نامزدم گله داره و باش سر این قضیه بحث میکنه که خانواده این پسر و خودش تو(ینی نامزدم) و ما رو(ینی خانواده نامزدم) رو مسخره کردن….و اونم گله و بغض و ناراحتیشو به من میگه و منم جز همدردی و ناراحتی و غصه کاری نمیتونم بکنم…
خود نامزدم منو متهم به بی خیالی و بی عرضگی تو این قضیه میکنه و بهم میگه تو درست و محکم حرفتو نمیزنی.در صورتی که بارها و بارها چه آروم چه جدی با خانوادم حرف زدم.میدونم نظرشون چیه ، میدونم الانم نظرشون از اون نظر محکم و خشن قبل تغییری نکرده و اگه باز بحثو پیش بکشم شاید بیشتر منو سرزنش کنن و بهم تند بشن…
ببخشید با این متن طولانی خستتون کردم.ولی اینا درد دل یه جوونه که تو سن ازدواجه و دوس داره بجای رابطه غیراخلاقی تو جامعه ازدواج کنه و از همه مهم تر تو بهترین و طلایی ترین دوران عمرش ینی جوونی به سر میبره و حقش نیست این همه فشار روحی…
بازم مث قبل امیدوارم با راهنماییتون کمکم کنین و مشکل بزرگ دونفر جوونو حل کنین.
تشکر
با این شماره حتما تماس بگیرید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
چقدر مشکل من مثل شماست کاش بگین چیکار کردین