سلام وقتتون بخیر.
دختری 30 ساله هستم دارای لیسانس ریاضی و از خانواده ای اصیل، مدته 8 ساله که با یه آقای همسن خودم و از دو شهر مختلف که از لحاظ فرهنگی و مذهبی و اعتقادی و خانوادگی در یه سطحیم آشنا شدم که به علت شرایط اقتصادی و شغل آقا تا الان صبر کردیم و چند باری که خواستن اقدام کنن واسه خواستگاری من مانع شدم تا شرایط خونه و کار اون آقا کاملاً جور شده و خداروشکر خیلی عالیه درآمدشون و خارج از کشور کار و تحصیل میکنن و خانواده و کل فامیلای اون آقا از اوایل رابطمون در جریان بودن و هدفمون از اول ازدواج بود و هست.
دو سالی میشه خواهر بزرگترم با مادر اون آقا در ارتباط هستن و هماهنگیا رو انجام میدن و پارسال به خاطر فوت پدرشون خواستگاری عقب افتاد و امسال با بزرگترای فامیلشون پاشدن اومدن خواستگاری و جلسه خواستگاری خیلی خوب برگزار شد و پدرم و کل خانواده با روی باز و خوش استقبال کردن و به خانوادشون گفتن که ماهم میاییم شهر شما و بیشتر آشنا میشیم و مراحل بعدی رو انجام میدیم.
اما دو روز بعد یکی از برادرام به پدرم و بقیه گفت که من فهمیدم اینا قبلاً با هم دوست بودن و همین باعث شد پدرم و بقیه برادرامم مخالفت کنن و دیگه پیگیر نشن.
تو همین موقعیت که اونا منتظر خبر از طرف خانواده ی ما بودن، شوهرخواهرم فوت شد و اونارو بدون جواب گذاشتن و بعدش خانوادش با پدرم تماس گرفتن که تا سالگرد صبر میکنیم و بعد از سالگرد میاییم دوباره.
مادرمم چند سال پیش فوت شدن و پدر و برادرام آدمای سرسختی هستن و بهونه میارن انگار ترس از دست دادن منو دارن چون مسئولیت خونه دست من هست و دوتا برادر بزرگتر از خودم تو خونه دارم که مجردن و نگرانن با ازدواج و رفتن من مسئولیت پدرم و خونه رو دوش اونا بیوفته و از طرفی حقوق پدرمم که بعد از پدرم به من تعلق میگیره با رفتن من از اونا هم صلب میشه و دیگه درآمدی ندارن و زیر بار مسئولیت ازدواج واسه خودشونم نمیرن و میترسن زندگیشون لَنگ بمونه و با این بهونه ها میخوان منو پشیمون کنن وگرنه هیچ دلیل منطقی ای ندارن.
تنها دلیل مخالفت پدر و بقیه ی برادرام اینه که راهشون دوره، مخصوصاً اینکه شغل و زندگیه اون آقا خارج از کشور هستش. (بعد از جلسه ی خواستگاری کل خانوادم هم اون آقا هم خانوادشو تایید کردن و قبولشون کردن اما بعدش به حرف برادرم که گفت دوست بودن مخالف شدن) چون چندین بار که ازشون خواستم برن تحقیق کنن و مطمئن شن که آدمای خوبین و مورد تأییدشون هستن، برادرام میگفتن حتی اگه از همه نظر مورد تأییدمونم باشن ما راضی نیستیم ازدواج کنی! کلاً هربار اسم خواستگار میاد واسم برادرام مخالفت میکنن بدون اینکه شنخات پیدا کنن.
مشکل ما اینه که نمیتونیم به خانواده من بگیم که این مدت باهم دوست بودیم و صحبت کردیم باهم و از هم تقریباً شناخت کامل داریم، در حالی که خانواده ی اون آقا کاملاً در جریان رابطه ی ما بودن و با این موضوع هیچ مشکلی ندارن.
تنها کسی که از رابطه ی ما خبر داره خواهرام هستن و کاملاً درک کردن و توجیه شدن که رابطه ی ما سنجیده و عاقلانه پیش رفته تا الان.
اگه لطف کنید به طور واضح بگید که هم خودم هم اون آقا یا خانوادشون چیکار کنیم و چه راهی رو بریم که خانواده من بهانه تراشی نکنن و قانع بشن که ما تصمیممون احساسی نیست و با ازدواجمون موافقت کنن یک دنیا ممنونتون میشم.
چطور میشه نظر مثبت خانوادمو جلب کنیم؟