سلام من دختری ۲۷ ساله هستم که با خنواده خودم مشکل دارم با کلی بدبختی تونستم راضیشون کنم برم دانشگاه اونم تو ۲۲ سالگی و تازه اون دانشگاههی که اونا انتخاب کردن ن من. الانم میخوام برم تهران برای کار مخالفت شدید دارن جوری که اخر سر یه دست کتکم خوردم و الان کلا باهاشون حرف نمیزنم. حق هیچ انتخابی رو تو زندگیم ندارم هرچی که اونا قبول کنن من انجام میدم من خودم حق انتخاب ندارم. محیط زندگیم خیلی کوچیکه و حرف مردم براشون حکم همه چی رو داره حرف مردم حرف مردم . محیط خونه واسم سمه افسردگی گرفتم از دستشون موندم چطوری برم تهران به هیچ عنوان راضی نمیشن تورو خدا کمکم کنید. حتی امکان شکایتم ندارم. البته اینم بگم ادمایی نیستن که بشینم باهاشون منطقی حرف بزنم میزنن تو دهنم