سلام . من حدودا دو سال با یه آقایی دوست بودم اولا تصمیم به ازدواج نداشتیم . بعد از دو سال ایشون دیگه نخواستن با هم باشیم بعد از دو هفته من خواستگار داشتم و داشتم ازدواج می کردم .ایشون فهمیدن و به هر طریقی مانع ازدواج من شدن و گفتم ک منو می خوان و گریه و زاری کردن .من به دلیل اینکه ایشون رو دوست داشتم قبول کردم و اونو بهم زدن .ایشون اومدن خواستگاری نامزد کردیم اما نزدیک به عقد بهم زدن. من واقعا خیلی خورد شدم . من هر چی هم باهاشون صحبت کردم ک علت این کار چی بود هر سری یه چیز میگن.یه سری آماده نیستم یه سری میگن می ترسم یه سری میگه درست فکر نکردم . پیش مشاوره هم گویا رفته البته نمی دونم واقعا رفته یا نه. چون ما تو دوران دوستی ایشون به من خیانت هم کرده بودن.میگن پیش هر کی صحبت کرده حالا چ دوست ج کسی دیگه بهش گفتن با من ازدواج نکنه چون همچین اتفاقایی در گذشته پیش اومده و نمی خواد من بهش شک داشته باشم و فکر می کنه من هیچ وقت نمی تونم بهش اعتماد کنم. در صورتی ک من واقعا دیگه فراموش کردم ولی ایشون خیلی به این قضیه اهمیت دادن. الانم با هم ارتباط نداریم خودشون نخواستن دیگه ادامه بدن .آیا واقعا مشاوره تو این مورد میگه ک ما با هم نباید ازدواج کنیم ؟ من واقعا دیگه فراموش کردم و هیچ وقت سر این موضوع با شک و عدم اعتماد زندگی آینده مو خراب نمی کنم اما ایشون باور نمی کنن. آیا راهی هست ک نظرشو بتونم تغییر بدم؟ و این ترس از ازدواج با منو ازش دور کنم؟