سلام‌
دختر من ۲۴ سالشه ، علاقه شدید به رسته پزشکی داشت ولی به جهت جو نامناسب خانواده دچار افسردگی و اضطراب بود و موفق به قبولی نشد . میخواست بره خارج درس بخونه که چون هم من توان مالی کافی نداشتم و هم چون دخترم تک فرزنده و برای دختر تنها تو خارج از کشور حفظ امنیت و تحمل دوری سخته ، من موافقت نکردم (واین باعث از بین رفتن حرمتها شد ) نهایتا رشته علوم آزمایشگاهی خواند و الان ترم اخره، منتهی باز میخواد پزشکی بخونه ،دو هفته ای بود که شروع کرده بود به خوندن که استرس زیاد و فراموشی درسها باعث شد نتونست بخونه و دوباره یاد خارج رفتن افتاده(البته چند تا از دوستاش رفتن).ومن باز مخالفت کردم . الان بد جوری اوضاع خرابه و باز تهدید به خودکشی و این حرفا شروع شده. ۴ سال قبل دلار ۱۲ تومن بود من نمی تونستم الان دلار ۲۴ تومنه .ومن توان مالی ندارم ولی دخترم میگه خونه رو بفروش من برم. از طرفی هم مادرش هم با اون موافقه و میگه هر کاری براش بکنیم وظیفه مونه .و هرگز کوتاه نمیاد.در واقع مادرش پشتشه. به همین جهت مشکل من دو چندان شده . امروز به من می گفتن کاشکی تو نبودی اون موقع ما هر کاری دلمون میخواست انجام میدادیم . و مرگ من آرزوی اونهاست .دیگه پرده ها از بین رفته و من توان ادامه زندگی با آنها را ندارم .
واقعا مستأصلم. دو بار تا نزدیکی سکته رفتم .لطفا راهنمایی کنین . التماستون میکنم