من21سالمه2سال و4ماه هست که ازدواج کردم من اهل شهربابک کرمان هستم وبعدازدواج اومدم ابادان واینجا جز خانواده شوهرم کسیو ندارم.یه مدته که با شوهرم خیلی بحث ودعواداریم که حتی یه بار من شب رو خونه باباش خوابیدم چون شوهرم اجازه نداد بیام خونهیه بار بخاطر یه زن دیگه بحث کردیم که شوهرم به من فحش دادوخواست گوشیم روبگیره از اون موقع بحثامون بیشترشد سرهرچیز کوچیک دعوا راه میندازه من همیشه کوتاه میام وساکت میشم اماهروقت که دعوا میشه میگه من پشیمونم وطلاق بگیریم یااینکه ازهم دوربشیم یه مدت وفکرکنیم به من خیلی سخته شنیدن این حرفاودیدن این رفتارا سوهرم هیچوقت خونه نیست صبح زود میره سرکار تا7.8شب بعدکه میاد لباس عوض میکنه ومیره مسافرکشی خیلی واسم کم وقت میزاره بیشتروقتا رفتن بادوستاش روترجیح میده تااینکه کنارمن باشه اصلابهم توجه نمیکنه و وقت نمیزاره.کارایی میکنه که بهش شک میکنم که کسی توی زندگیشه مثلا وقتی داره باگوشی ورمیره وچت میکنه اگه برم کنارش گوشیش روخاموش میکنه یابلند میشه میره وقتی میادخونه ازپیامها وتماساش پاک میکنه هروقت دراین مورد باهاش حرف میرنم جواب قانع کننده نمیده ورمز گوشیش رو عوض میکنه که من نتونم به گوشیش دست بزنم.خانواده شوهرم میگن بچه داربشید شاید زندگیتون درست بشه.خیلی شرایط سختیه واسم دیگه ناامیدشدم ونمیدونم چکارکنم.بعداین همه دعوا که ناامید شدم به بفکرارزوهامم شباخواب ندارم ناخوداگاه ارزوهام میادتوی ذهنم گاهی اوقات میگم جداشم وبرم دنبال ارزوهام خیلی سردرگمم.میشه لطفا راهنماییم کنید