شوهرم بد دل و بد بینه شکاکه نسبت به همه چیز یکماه و نیمه که عقد کردیم. همش کنارمه منو میبره خونه خودشون هفته ای یبارمنو میبره خونه مامانم اونم با خودش یساعت سر میزنیم و در میایم. نمیزاره بمونم اونجا. از جمع فراری. جلو من سر باباش داد میزنه سر هرچیز بیخود و الکیی حتی منو جلو باباش کوچیک میکنه. دلشمیخواد هرچی میگه همون لحظه دست به فرمونش باشی اگه خلافشو انجام بدی یا دیر متوجه بشی که چی میگه دعوا درست میکنه. تو عقدیم ولی همش از من رابطه میخواد انقد رابطه مون زیاده که دیگه بدنم جواب نمیده دردناکه میگم نمیتونم میگهتو بدرد نمیخوری باید به فکر ینفر دیگه باشم. با این حرفاش دوباره مجبور میشم ادامه بدم. نمیدونم چرا اینجوریه به زمین و زمان شک داره. با دوستام قطع رابطه کردم. میگه اونا تورو از من میگیرن. حتی خونه مامانم مهمون داشتیم خاله ها ودایی هام.. سریع میخواد پاشهاز جمع فرار کنه در بیاد از اون جمع. میگه اونا تورو از من میگیرن. حتی با پدرو مادر و برادرم زیاد حرف نمیزنه میگه فقط خودم و خودت از بقیه بدم میاد. حتی به باباش میگه وقتی زن من تو خونه س لام تا کام حق نداری باهاش حرف بزنی. اگه حرف بزنه دعوا درست میکنه. دوران نامزدی اینجو ی نبود. الان هی از من میپرسه چند تا دوست پسر داشتی کیا هستن بگو ببینم نمیشناسمشون. در صورتی که اصلا من چنین دختری نبودم و خانوادم مذهبی ان ولی همش به من شک داره میگه مگه میشه نداشته باشی. موندم با حرفاش بهش میگم ناراحتم میکنه حرفات بریم مشاوره میگه مگه ما دیوونه ایم. من مشکل دارم 6 ماه تحمل کن خوب میشم حرفامو اعتنا نکن. ولی مگه میشه با حرفاش زجرم میده کلی حرف بهم میندازه اگه جوابشو ندم میگه لالی مقصری که جواب نمیدی. اگه جوابشو بدم میگه مگه نگفتم جواب نده. موندم با کاراش میترسم از رفتاراش. تنهایی هم نمیزاره جایی برم. اگه برم میگه از کجا معلوم فلان جا بودی ثابت کن. اگه ثابت کنم میگه با اون مامانت دست به یکیکردین من چیکار کنم