سلام
ممنون از لطفتون و وقتی که میزارین
من چند ماهی است با عشقی که از سال ۸۲ اغاز شد و دو مرحله جدایی داشتیم که سر مسایل کاملا جزیی و بیهوده  مثلا اختلاف خواهرم  خانومم فوت پدر خانومم و فوت خاله بنده عقد انجام نشد ومدتی از هم جدا شدیم  و تا انجا که میدانم عشقم در ان مدت با یک نفر دیگه دوست بوده خودم هم همینطور که ان زمان حس میکردم حتی در نبودش دارم خیانت میکنم حد رابطه اش را نمیدانم ولی به علت عشق وعلاقه باز برگشتیم پیش هم  عقد کردم و به علت فوت پدرم نتوانسته ایم بریم سر خانه و زندگی, میزان علاقه و عشق و دوست داشتن ما نسبت به هم دیگه مثال زدنی است, ما سال ۸۶ با هم رابطه کامل رو شروع کردیم با خواسته هر دو مون انجام شد و من ان زمان گفتم اگه فک میکنی روزی نمیخوای با من باشی این کارو نکنیم و میگفت فقط و فقط با تو,خواستگارهای متعدد و زیادی داشت و به خاط من با کل خانواده درگیر شد.
پارسال برج هشت عقد کردیم
تا اینکه سه ماه قبل همسرم گفت نمیخواد رابطه جنسی داشته باشیم و من فک کردم به خاطر خستگی کارش که ارایشگاه کار میکنه باشه و به خواستش احترام گذاشتم تا اینکه هفته پیش که از سر کارم تهران به اصفهان رفتم(کارمند هستم شش روز تهرانم سه روز تعطیل) سر اینکه نمیخواسته منو ببینه دروغ گفت که سر کار و من این دروغ رو حس کردم و زمانی که رفت منزلشان رفتم پیشش و ازش علت دروغ گفتنش را خواستم که منجر به بحث و مشاجره شد و بعدش گفت دیگه نمیتونه با من زندگی کنه و کاملا به گفته خودش علاقه شدید و بی اندازه نسبت به من داره ولی فقط حس خواهر و برادری داره و نه زن و شوهر و الان من امدم تهران سر کار هیچ تلفن و پیامی رو جواب نمیده تمام وقتشو پیش خواهر کوچکترش ک ازودتر ازدواج کرده میگذرونه لطفا منو راهنمایی کنین, چه کنم اصلا نمیتونم درک کنم و نمیدونم چه رفتاری کنم؟ سپاس گذارم از وقتی که گذاشتین