سلام خسته نباشید
من چند ماهی هست که متاهل شدم، قبل ازدواج حدود سه ماه به همسرم توی دانشگاه اشنا شده بودم و دوست بودیم، یسری شرایط رو ابتدا برای هم گذاشتیم و قول و قرار گذاشتیم، من برای ازدواج باهاش سه شرط داشتم اونم نماز، حجاب، برخورد با بقیه هست که سنگین باشه، و اونم قبول کرد، اما بعد ازدواج نماز رو گفت حالشو ندارم، گفتم باشه یکم بگذره و سنت بیشتر بشه خودت بهش احتیاج پیدا میکنی، ( اعضای خانواده همسرم نماز میخونن) بعد حجاب رو هم گفت سختمه و اینا گفتم باشه حداقل جلوی خانواده من رعایت کن چون دلم نمیخواد نسبت به زن داداشم کمتر دوست داشته باشن چون خیلی مهمه براشون، اما بدلیل شرایطی که دارن با مادر بزرگ و خاله و داییش توی یه خونه زندگی میکنن، چند شب قبل پسر داییش که بیست و خورده ای سالشه بدون هیچ اطلاعی یدفعه اومد توی محلی که ما نشسته بودیم، با اینکه خانمم سریع رفت روسری سر کنه ولی همین طوری زوم شده بود رو خانم من، من خیلی عصبی شدم و زنگ زدم به دایی همسرم و خیلی محترمانه بهش گفتم که از این کار پسرش ناراحت شدم ولی همسرم بعدا گفت که داییش توی خونه گفته که ما فرهنگمون همینه و باید من باهاش کنار بیام، منم به خانمم گفتم خب من تنها کاری که میتونم بکنم اینه که نیام خونه شما و خودمو گول بزنم تا نبینم این چیزارو که بعد مادر خانمم گفت اینطوری منم نمیزارم دیگه زنتو ببری بیرون تا مجبور بشی بیای اینجا، الان من موندم چکاری انجام بدم
خودم میدونم خیلی کوتاه اومدنم خوب نیست ولی بشدت به همسرم علاقه دارم یه چندباری سعی کردم برخوردمو باهاش سرد کنم که یه تغییری توی خودش ایجاد کنه ولی بعدش از طرفی بخاطر علاقم نتونستم اینکارو بکنم از یه طرف هم استرس گرفتم که نکنه نتیجه بدتری داشته باشه
درضمن در موارد دیگه هم مثل رابطه جنسی و میزان احساساتی بودنم هم خانمم از قبل ازدواج اطلاع داشت ولی الان میگه رابطه رو سختمه و هیچ حسی به انجامش ندارم و ابراز احساسات رو هم بلد نیستم که من این دوتا رو هم ازش قبول کردم و اجباری نزاشتم براش
ممنون میشم راهنماییم کنید