مشاوره شخصیتی
با سلام من دختری ۲۸ساله هستم حدود نه ماه با کسی که خیلی دوسش دارم و مدت ۵سال عاشقانه برای بدست اوردن هم تلاش کردیم عقد کردیم متاسفانه دو هفته بعد از عقدم متوجه شدیم پدرم به مادرم در حد پیامی خیانت کردن ولی چون خیانت پدرم با خاله خودم بود هم خیلی ضربه محکمی به من وارد شد چون واقعا تکیه گاه بودن برای من، هم مادرم چون هم به شدت به پدرم اطمینان داشتیم و هم اینکه خالم هم در حد ارتباط خیلی نزدیک رفت و آمد داشتیم و ایشون هم سر مساله خیانت همسرشون از همسرش جدا شده بودن و مادرم خیلی برای ایشون دلسوزی میکردن و انتظار نداشتیم بعد از ده سال ارتباط نزدیک و اینکه خواهر مادرم هستن ایشون و امکان ازدواج اصلا وجود نداره بین خاله و پدر من و ایشون هم دقیقا خودشون سر همین مطلب از همسرشون جدا شده بودن به شدت ضربه خوردن از طرفی هم مادرم به تازگی هم خواهر بزرگترشون و هم پدرشون رو از دست داده بودن خیلی شرایط برای ایشون سختتر شده بود و روی منم تاثیر بدی گذاشته چون پدرم اصلا اهل اینکارها نبود قبلا و عاشقانه مارو دوست داشتن و هر چی خواستیم و با تلاش فراوان برامون تهیه کردن چه مالی چه احساسی هیچی کم نداشتم از سمت پدرم چون واقعا عاشقانه مارو دوست دارن و دلیل خیانتشون هم این بود که یه سری عادی سازی روابط دوست اجتماعی متاسفانه در جامعه شکل گرفته و ایشون هم تحت تاثیر این موارد اینکارو کردن و الان هم خیلی پشیمون هستن مادرم هم ایشون رو بخشیدن ولی من هنوز تحت تاثیر دعواها و بحث های دو سه ماه اولیه این اتفاق هستم مدام به نامزدم سخت میگیرم و فک میکنم دوسم نداره هر رفتاریش به خودم رو بی توجهی میدونم هر هفته دعوا داریم ولی نمیدونه که پدرم اینکارو کرده و من هم نمیخوام بدونهون فک میکنم اگر بدونه نقطه ضعف میشه برای من، نمیدونم چیکار کنم هی با خودم میگم که پدرم که اونهمه اعتماد داشتیم بهش و عاشقانه مارو دوست داشت اینکارو کرد و چه تضمینی داره که نامزدم هم با من اینکارو نکنه، این فکر ها واقعا داره اذیتم میکنه تورو خدا کمکم کنید نامزدم رو خیلی دوست دارم و با افکار منفی دارم از دستش میدم.
سلام به شما دوست عزیز
قابل درک هست که روبرو شدن با این شرایط برای شما با فشار روحی زیادی همراه شده است اما عزیزم در این مسیر اگر شما بخواهید این مسئله را وارد زندگی مشترک خودتان کنید خب مسیر ارتباطی شما با همسرتان بیشتر بهم میریزد و خب این می تواند مشکلات زیادی را به دنبال داشته باشد.
در این مسیر نیاز است که این احساس شک و بدبینی که در شما ایجاد شده است به کمک روانشناس بررسی و درمان شود تا از مشکلات احتمالی و انتقال آن به مسیر زندگی مشترکتان جلوگیری شود.
سلام من دختری ۱۷ ساله هستم و یه برادر ۸ ساله هم دارم و مادر و پدرم ارتباط خوبی با هم دارن اما با من طوری رفتار میکنن که وقتی یه مشکلی پیش میاد که من حتی حضور در اون زمانه اتفاق نداشتم منو مقصر میدونن سر یه تغییر رشته ساده که قبول نشدم و مدرسم در حقم اجحاف کرد من رو مقصر میدونن و همیشه تهدیدشون گرفتن گوشیمه در صورتی که اصلا دختری نیستم که همیشه سرم تو گوشیم باشه برای روز و هفته های آتی خودم برنامه ریزی میکنم و از نظر خودم یکم بهتر از قبل شده زمان بندیه کارام اما واقعا نمیتونم رفتار پدر و مادرم رو تحمل کنم طوری هستن که محبت به فرزندشون رو با دلیل انجام میدن ینی باید دلیلی باشه یه خوشی ای باشه که دلیل محبتشون به من باشه وقتی هم میپرسن چی برات کم گذاشتیم بغضم میگیره و نمیتونم مشکل رو بگم اگر بگمم بهم میخندن واقعا نمیفهمم باید چیکار کنم چجوری رفتار کنم چجوری صحبت کنم باهاشون که از کاه کوه نسازن و من رو آدمی بیخیال نبینن چون آدمی درون گرا هستم و بیشتر چیزا رو تو خودم میریزم بهشون نمیگم.