با سلام من دختری هستم 22 ساله که به تازگی عقد کردم اول در مورد رفتارهایی از اون میگم که باعث اذیتم میشه شوهرم
_مرد سالار و بی منطقه
_آزادی سبک لباس پوشیدنم رو گرفته
_ بدون اجازه اون نمیتونم جایی برم
بدون اجازه اون نمیتونم تصمیمی بگیرم و این باعث شده قدرت تصمیم گیریم بیاد پایین و احساس ضعف کنم
_از همه کارام ایراد میگیره جوری که هر قدمی بر میدارم احساس میکنم اشتباهه
_تمام گوشیمو نگاه میکنه توی پیام و تماس و فضای اجتمایی و غیره
_با هر کی حرف بزنم چه دختر چه پسر از اقوام حتی همون لحظه میپرسه دقیق و با جزییات بگو چی گفتین
_باید تمام ریز و درشت سرکارم رو بهش توضیح بدم از لحظه ورودم و اگر چیزی رو جا بندازم باعث دعوای شدید میشه
_برای رابطه جنسی اصلا منطق نداره و هروقت اون نیاز داشته باشه من باید نیازش رو برطرف کنم و حتی وقتایی که از سرکار میام و بهش میگم خستم اون در بیشتر موارد بازم اصرار داره که رابطه باید باشه و این تکرر رابطه باعث عفونتم شدهخ که این عفونت باعث ایجاد رابطه مقعدی و دردناکه
_هر مسئله کوچک رو تبدیل به دعوای بزرگ میکنه مثلا همین امروز به دلیل اینکه من بهش نگفتم وقتی رفتم سر کار صاحبکارم توی اتاقش بود و فقط گفتم نظافتچی و مسوول فروش اونجا بودن و واقعا چون صاحبکارم رو خیلی نمیبینم حضور ذهن نداشتم و همین باعث دعوا شد که کار به جایی رسید که از من بازخواست میکرد 8 ساعت سرکارت رو چیکار میکنی و چیکار نمیکنی با کی حرف میزنی و نمیزنی و یا اینکه میگه موقع خروج ماسکتو در نیار یکی ببینه فکر میکنه بخاطر اونه
_بهم تهمت میزنه و قضاوتم میکنه قبل از اینکه از من توضیح بخواد و این در حدیه که از حرف زدنم میترسم
_حتی برای حرف زدن و خندیدنم تو جمع باید اون اجازه بده حتی رقصیدنم تو مراسم عروسی
_یه جوریه انگار به همه چیز شک داره رو همه فکر بد داره و میگه همه بدن و نیتشون بده حتی اگر اعضای خانوادم حرفی بزنن باهاشون دل سرد میشه
_به تاکسی گرفتنم هم نظر میده اسنپم رو چک میکنه و بهم میگه لازم نیس سر خیابون تاکسی بگیری
وووو هزار مورد دیگه که واقعا باعث اذیت من شده و جوری شده که اعتماد بنفس ندارم و دوست ندارم برم با جمع مسافرت یا شب نشینی چون اگه یه نفر یک حرف بزنه دیگه تمام از اون آدم بدش میاد و باهاش تیز حرف میزنه یا کافیه من یه حرکتی کنم که خوشش نیاد تمام اون لذت ها رو برام عذاب میکنه و مهمترین اتفاقی که برام افتاد دیروز بود که به دلیل عفونت تخمدانمهام خیلی درد داشت و چون شب قبلش دیر خوابیدم و صبح هم سر کار بودم ظهر وقت یاز خواب بیدار شدم احساس خستگی و عصبانیت داشتم که به شوهرم گفتم که کمی من رو به حال خودم بزاره اما اون شروع کرد به دستور دادن من خیلی توجهی نکردم که دعوا نشیم اما اون بهم لگد زد و بهد اومد سمتن مه عذر خواهی کنه من باز هم بهش توجهی نکردنم که اینبار وحشیانه تر باهام برخورد کرد و رفتار بد و پرخاشگرانه ای باهام کرد
اون رفتارهای خوب هم داره چون خیلی بهم محبت مبکنه اصلا خیانت نمیکنه خیلی منو همراهی میکنه و و و و اما رفتارهای بدش اینقدر زیاده و حتی اشتباهش رو نمیپذیره و همیشه میگه من مقصر همه چیزم خواهش میکنم کمی من رو راهنمایی کنید که بتونم زندگیمو درست کنم هم خیلی دوستش دارم هم نمیخوام اول زندگیمون کار به طلاق و جدایی بکشه ممنون