ن حدود شش ماهه که نامزد کردم و نامزدم شهر دیگه دانشجوعه پسرعموش تو شهر محل زندگی من دانشجوعه . ازم خواست که یکی از دوستامو بهش معرفی کنم منم علی رغم میل باطنیم این کارو کردم. دوستم در مرحله جدایی از دوست پسرش بود . من خیلی بهش از لحاظ مالی هم کمک کرده بودم و همه ی زندگی خصوصی منم می دونه..اما بعدا پشیمون شدم و خواستم جداشون کنم و که طبیعتا موفق نشدم و دوستم از دستم ناراحت شد و حقم داشت .من هم خوشبختی دوستمو می خوام هم خوش بختی پسر عموی نامزدم و هرکاری کردم فقط برای حفظ منافع خودم بوده از این کار ناراحتم اما همیشه می ترسم که بخواد چیزی از زندگی من به پسرعموی دوستم بگه و اونم نامزدمو تحریک کنه که ازدواج نکنیم چون نامزدمو و پسر عموش خیلی باهم صمیمی هستند. از بچگی باغهم بزرگ شدن.خلاصه که به شدت از این حال بدم ناراحتم و شش ماهه شب و روز تو آتیشی که خودم هیزمشو روشن کردم عذاب می کشم . اصلن رو زندگی خودم تمرکز ندارم .کارم شده فک کردن به اشتباهم تو شش ماهخ پیش اینکه میتونستم الان شاد باشم اما خوشی رو از خوودم گرفتم. اینکه اونا باهم خوشحال شدن و من الان نارحتم دیوونم می کنه . البته دو ماه دیگه درس دوستم تموم میشه و برمیگرده شهر خودش اما میترسم ارشدم بخواد بیاد اینجا یا حتی پسرعموی نامزدم بخواد باهاش بمونه و ازدواج کنه اینطوری تا آخر عمرم سایه ش رو زندگیم می مونه. نمیدونم چجوری فراموش کنم و بیخیال این قضیه شم
دنبال قرصای خوابم که بخوابم و فکر نکنم..اما سباهمش خوابشونو میبینم کابوسام تموم نمیشه.