سلام خسته نباشید قبل هرچیزی خاهش میکنم ب سوالات من جواب بدین وراهنماییم کنین ب کمکتون خیلی خیلی نیاز دارم
من ی دختر نوزده ساله هستم پدرمادرم حدود۲۱ساله ازدواج کردن و گویا مادرم رو ب اجبار دادن ب بابا و پدرم ادعا میکردن ک دوسش داره اما ازوختی من چشم تو دنیا باز کردم من مهرومحبتی بینشون نمیبینم همیشه دعوا قهر جروبحث خشونت بی مهری هم نسبت ب هم و هم نسبت ب ما ک بچه هاشون هستیم.باور کنید من خیلی خسته شدم ازدستشون از اینهمه فشار و استرس ک بهم وارد میشه الان تو این سنم من خیلی مشکلات پیدا کردم کمبود اعتماد ب نفس و.. همچین داداشم همین مشکلاتو داره و پدرم آدم خودرای ومستبدی هس ک حاضر نیس حرف خانوادشو گوش کنه ومادرم ازین همه بی محلی وبی مهری ک بش شده تبدیل شده ب ی زن بداخلاق و پرخاشگر وغرغرو . و بارها خاستن جدابشن اما بخاطر بچه ها مادرم کوتاه اومده .مادرم زن خیلی صبور هست وگرنه تاالان صدبارطلاق میگیره واین پدر منم مصلن آدم باسوادی هس و فرهنگیه اما انگار ن انگار. سرکوچکترین مساعل باهم دعوا میگیرن و حتی ب هم حمله ور میشن .من نمیدونم واقن ک باید چیکار کنم ماتوی شهردورافتاده هستیم اینجا هیچ مشاورخانواده ای نیس ک مراجعه کنم و اگه هم باشه اونا خودخاهتر ازین حرفاهستن ک مراجعه کنن و چندسالی هم هس ک متوجه شدیم ک پدرم ب مامانم خیانت میکنه واکثر دعواشون بخاطر همینه و ما اصلن زندگی خوب و مناسب درحد یک خانواده فرهنگی نداریم .من واقعا اززندگی خسته ام بضی وختا دلم میخاد خودکشی کنم اما عشق ب مادرم مانعم میشه اما واقن خستم شمارو ب خدا کمکم کنید راهکارهایی پیشنهاد بدین بهم .ممنونم