با عرض سلام احترامات و خسته نباشید.
بسمه تعالی … دختر پاکدامن و پاک قلبی را از طفلیت دوست داشتم و همین پنج سال پیش قادر شدم بتوانم عشقم را بهش ابراز کنم و خوشبختانه که اونم قبول کرد. این عشق و علاقه پنج ساله یک زره کم نشده و نمیشه همدیگرو خیلی دوست داریم با هم رابطه ی صمیمانه ی داریم دراین پنج سال فقط دو بار باهم دیدیم و همدیگرو در اغوش گرفتیم با یک دنیا عشق… شاید جالب باشد ولی همین است عشق واقعی… در اوایل مشکلات ما کم بود چون سن کمی که داشتیم به مشکلات زندگی و آینده توجهی نداشتیم شب و روزمون خوب میگذشت فقط ازطریق پیام باهم ارتباط داشتیم بین ما 110 متر فاصله است.. یک هفته قبل عشقم را با یکی دیگه نامزد کردن با اینکه حتی 1 درصد رضایت دختر تو این عقد باشه خلاصه اینکه خونوادشون به زور دادنش و درهمین پنج سالی که باهاش بودم میدانم چون عشقم سنش کمه ولی خیلی بهش جبر و ستم کردند همیشه در یک هفته اشکشو ریختن و خونوادش آدمهای پول دوستی هستند… در همین یک هفته قبل بهم گفت که خواستگار داره و بهم گفت که من دراین رضایتم نیست و میدانم که این نمیتواند مانع شود برای این عقد، ولی بی توجهی کردم چون خونواده ی ما با خونواده ایشون یه سری محالفت دارن و میدانستم که اگه درمورد خواستگاری بگم ازخونه پرتم میکنن بیرون… خب صبر کردم تاکه شاید خونوادش این خواستگار رو رد کنه ولی وقتی فهمیدم قبول کردن فکر کردم دنیا رو سرم خراب شده… الآن یک هفته میگذره و ما تو این فکر هستیم که چگونه بتوانیم ازین شرایط سخت بیرون آییم، شب قبل هم پسره اومده بوده خونشون تا باهاش ببینه ولی عشقم رضایت نداده و خونوادشم تا تونستن کوتکش زدن بانوی من رو. تا اینجا من به فکر خوانواده خودم بودم کاری نکردم که باعث بد نامی خونوادمون بشه(منظورم فرار از منزله) گفتم شاید بفهمند و مارا اجازه بدهند یکجا شویم و نمیتوانستیم فرار کنیم چون شغل پر درآمدی من ندارم و اونم تو یه موسسه کار میکنه که معاششم عموش ازش میگیره با اینکه یه تومان بهش بده… بجز فرار از منزل چیزی دیگه ی تو ذهنمون نمیگرده و چون فکر میکنم اگه اینکار نتیجه ی منفی داشته هردوتامون آواره میشیم ومن نمیخوام همچین اتفاقی بیوفته چون خیلی دوسش دارم….. اول که خواستگاری نرفتم و الآن پای یکی دیگه وسته ومن چاره ی بجز فرار از منزل با اون ندارم و پول کافی هم که نداریم. الآن که این شرایطو میبینیم دیگه با خونوادمون بی اعتنا شدیم چون فهمیدیم با سری حیونا زندگی میکردیم و تاحالا تو فکر عزتشون بودم . نمیدانیم چیکار کنیم خیلی گیج و سر در گمیم چون تو این شرایط سخت به سر میبریم نمیتونیم یه فکر سالم داشته باشیم. خواهش میکنم یه مشوره یه راه حلی برای این شرایط سخت ارائه بدین . و این ناگفته نمونه که اگه بجز من کسی بهش بخوا نزدیک بشه عشقم گفته خودکشی میکنه و چندبار ازین کار منعش کردم و چون براش دشواره و منو دوسم داره نمیتونه این شرایطو تحمل کنه و اینکه زندست بخاطر من و عشقمونه، پای زندگی یه آدم وسته خواهش میکنم کمک کنید خواهش میکنم. زمان کافی برای مشوره نداریم شرایط خیلی دشواره اگه هرچی زودتر کاری نکنیم شاید یه اتفاقی بدی بیوفته نمیدونم چجور اتفاقی ولی حس خوبی ندارم.. سپاس