سلام.
ممنون که مشاوره دارید و شاید بشه کمکی کنید . بعضی مسائل همه جا قابل گفتن نیست .
من و همسرم پنج سالی هست که ازدواج کردیم اوایل همه چیز همسرم جوری بود که نظر من هم کمی دخیل بود ولی رفته رفته بدتر شد و هر روز رفتارش تغییر کرد تا امروز رسیدیم به این نقطه .
اوایل از لحاظ جنسی شاداب و پر انرژی جوری که مانع از خواب من میشد و با شوخ طبعی اذیت میکرد و یا در نوع لباس پوشیدن نظر منم میپرسید ولی رفته رفته همه چیز تغییر کرد و هر وقت پرسیدم که چرا گفت رفتار تو منو اینجور کرده و بهانه هایی که توجیح ذهنی خودش داره میاورد .
از روزی که بچه اول به دنیا اومد کم کم همه چیز بدتر شد و با اومدن ناخواسته بچه دوم کلا من که شوهر باشم به فراموشی رفتم و فقط زن من موقع پول خواستن یا خواسته داشتن یادی از من میکنه .
حتی اگه منم بخوام نزدیک بشم بهش با بهانه آوردن های زیاد از سر باز میکنه منو و جوری تا میکنه که بهش نزدیک نشم .
اینکه بچه ها خسته میکننش و حال و حوصله نداره هم هست ولی واقعا اینقدر .
تمامی وقتش با بچه هاست و کارهای دیگه به من که میرسه وقت ندارا یا خوابش میاد یا خسته شده یا کمر درد داره یا یه جیز دیگه …
خلاصه منم واقعا دست خودم نیست و ناراحت میشم و مثل خودش رفتار میکنم هم میشه دعوا و بگو مگو .
همین دیشب این برنامه داشتیم و واقعا خسته شدم و دیگه علاقه ای بهش ندارم .
پدرش پولدار و گردن کلفت و دائم هم به هوای اونا شاخ و شونه میکشه برام که چنان میکنم و فلان .
یا دائم مردهای دیگران به رخ من میکشه و منو تحقیر میکنه که فلان کس اینجور زن نگه میداره یا اخلاقش چنین و چنان .
در حالی که تو این چند سال من از توالت شستن و حمام و نظافت کلی خونه و ظرف شستن و هر آنچه که توانم باشه انجام دادم ولی هیچ وقت ندیده یا مهم نبوده براش .
بشدت لجباز هستش البته منم لجبازم و اگه بیافتم سر دنده لج تا زهرم نریزم ول کن نیستم .
ولی تا حالا تحقیر و توهین نکردم بهش و یا با دیگران مقایسه نکردمش .
زن من از هر لحاظ که فکر کنین منو تحقی کرده
با دیگران مقایسه و تمسخر و تحقیر داشته
زندگی دیگران به رخ من کشیده
اخلاق و رفتار دیگران به رخ من میکشه
از هر جا نقطه ضعف دارم همون چماق میکنه و میزنه تو سرم
البته همه اینا زمانی که حرفمون میشه اتفاق میافته و موقعی هم که عصبانی میشه دیگه نمی فهمه چکار میکنه و حتی به پدر مادر من هم بی احترامی کرده قبلا .
خلاصه غلطی کردم و ازدواج کردم
ای کاش بابت تهمت هایی که به من میزنه واقعا این کاره بودم
مثلا میگه بهم که تو میری زن میگیری یا تو محیط کاریت میان سراغت و تو هم دوست داری در حالی که ای کاش تو مجردی از این کارها میکردم .
الان پشیمانم که بعنوان یک پسر چرا دختر بازی یا زید بازی نکردم و آخر سر چرا گیر اینزن افتادم .
لطفا راهنمایی کنین چکار کنم .
من واقعا خسته شدم از این زندگی و دوتا دختر مثل دسته گل دارم و اونا رو خیلی دوست دارم ولی زن من اصلا زن زندگی نیست و دائم درگیر گرفتاری های روزمره زندگی خودش شده و من جایی تو زندگی اون ندارم . فقط موقع نیاز منم هستم مثلا پول خرج کردن یا خر حمالی .