باسلام خدمت کلیه عزیزان
بنده۶ماه پیش ازدواج کردم، آقا هستم،۲۳سال سن دارم با قد۱۷۸سانتمتر و وزن ۸۴کیلو و همسرم۲۰سال سن با قد ۱۸۷سانتمتر و وزن ۱۳۴کیلوگرم و باهم دخترعمو و پسر عمو هستیم، ما از قبل انقلاب بخاطر کار پدر خدابیامرزم از روستا به شهر آمدیم ولی خانواده این عموم که پدر خانمم هستن چون کدخدای روستا بود در همانجا ماندن. طبق عادت و رسومات طایفه ای و خانوادگی از بدو تولد همسرم بین پدرم و عمویم قرار گذاشته شد که در آینده باهم ازدواج کنیم، و این قرار نزد ما از سندازدواج معتبرتر بود.
از همان ابتدای نوجوانی هر وقت به روستا میرفتیم من اولین جا به خانه پدر همسرم برای دیدن معشوقه و همسر آینده ام میرفتم ولی زمانی که ایشان به سن ۱۰سالگی رسیدن از من که ۱۲،۱۳ سالم بود ۳،۴ سانتی بلندتر و هیکل اش درشتر شد و این تفاوت قد و هیکل در ۱۵ سالگی خیلی زیاد شد طوری که هرکس مرا جفتش میدید اولین چیزی که به چشمش می آمد قد بلندتر و هیکل دوبرابریش در مقابل من بود. ولی من بخاطر حرف و وصیت پدرم و البته زیبایی ایشان با این مسله کنار آمده بودم. تقریبا در سن ۱۶ سالگی یکبار ناخواسته و بشوخی باهم وارد کشتی گرفتن با او شدم که در یک لحظه مانند کشتی گیران حرفه ای منی ک آن زمان بالای ۷۰ کیلو وزنم بود تو هوا چرخاند و زمین زد و زمانی که به رسم کشتی گرفتن روی سینه ام خوابید قدرت کوچکترین حرکتی نداشتم و او با شوخی و خنده میگفت خودت آزاد کن چته چرا تکون نمیخوری؟ منم بدون حرف تا آخرین زورم برای ول شدن از زیرش را میزدم ولی آنجا فهمیدم که غیر از هیکل درشت تر و قد بلندتر زورش هم خیلی از من بیشتر است خلاصه بعداز کلی زور زدن تسلیم خواسته اش که میخواست بگم تو از من قویتری و هرچی بگی انجام میدهم همینو بعد چن بار گیر دادن که درست نگفتم قبول کرد وتا از زیرش آزاد شدم برای تلافی و ناشیانه دستهام دور کمرش حلقه زدم که سریع بلندش کنم و به زمین بزنم اما وقتی برا بلند کردنش زور زدم فکر کنم فقط تونستم پاشنه پاش تکون بدم و او با خنده یکبار دیگه و این بار بدتر از قبل چون وارونه سرم رو به زمین و پاهام بالا بلندم کرد و شاید بیشتر ربع ساعت طوری که شلوارم تا نصف پشتم پایین آمده بود مرا بلند کرد تا اینکه یکی از برادراش که تقریبا ۲ سال از من بزرگتر بود بش گفت تمومش کن بسه دیگه و او هم مرا آرام مثل نوزاد اول در بغل گرفت و بعد به زمین نهاد، من فقط آن روز در حد چن ساعت از او ناراحت بودم یعنی در این حد دوستش دارم وقتی تو گوشم با شوخی گفت یعنی قهر کردی؟ چرا زورت میاد زنت از تو قویتر باشه؟اینجا دیگه نتونستم باش حرف نزنم باز کلکل کردم که من برا دلخوشیت نهادم ببری و همین طور ماه و سال گذشت و دیگه قدوهیکل چندبرابرم و زور بازوی چندین برابر برام عاری شده بود ولی بعداز اون روز فقط ۲ بار بلندم کرد که اولین بار برا عوض کردن چراغ بود بار دوم وقتی اولین مرخصی خدمتم آمدم هم از خوشحالی تو فیلم خارجیا دیدین مرد زن چطور بلند میکنه همیطور بغلم کرد و دوبار دور خودش چرخوند بعد کلی بوسه نهادم زمین ،حالا مشکلم اینه که فروا روزی اگه تو زندگی اختلافی پیش بیاد و مجبور بشم دستم روش بلند کنم و اون هم عکس العمل نشون بده یا حتا اگر من شروع نکنم اون که میدونه زورم بش نمیرسه اون دستش روم بلند کنه و اگر آن زمان بچه هم داشته باشیم و این صحنه رو ببینه من باید چکار کنم؟
البته خدایش از زمانی که بزرگ شد خیلی احترامم میزاره اون ۲ بارم اولین بار من خواستم و بار دوم از شوق و ناخواسته بود و غیر از من احترام مادرم رو حتا بیشتر از خواهرام داشت طوری که زمان سکته اش که بدنش فلج شد همه کارهاش تا آخرین کامل و با نهایت احترام انجام میداد با اینکه اون موقع حتا عقد هم نبودیم و تا الانم برای پدر و مادرم خیرات هرشب جمعه انجام میده و پنج شنبه ها حتا اگه من نرم اون ماشین میگیره و سر خاک والدینم میره.
حالا نظرتان در مورد نگرانی از آیندم چیست؟