سلام وقتتون بخیر
خانمی ۳۱ساله هستم ۶سال ازدواج کردیم یه دختر ۳ساله داریم
همسرم و مادر همسرم خیلی دنبال حرف میگردم و من و خانواده ام کاملا برعکس هستیم و زود میگذریم برای آرامش خودمون و بقیه
از ابتدای ازدواج به رفتارهای خانواده ی من واکنش نشون میداد در صورتی که ما اصلا منظوری نداشتیم بعضی از رفتارهای برادرم بد بود به خاطر یک سری مسایل ولی الآن کاملا عوض شده و همسرم را تحویل میگیره ولی همسرم کینه داره و یادش نمیره مادرم هم سادگی هایی میکرد که اونم باعث رنجش همسرم شده و فراموش نمیکنه من خیلی اجتماعی هستم و پدر و مادر همسرم را مامان و بابا صدا میزنم و بهشون محبت میکنم اونها هم خیلی دوستم دارن و همه جا از من تعریف میکنن ولی از ابتدا همسرم رابطه سردی با خانواده ی من داشت به صورتی که باعث بی احترامی به اونها میشه ولی خانواده ام برای آرامش زندگی ما حرفی نمی‌زنم
خانواده همسرم وضعیت مالیشون بهتر از خانواده ماست و شرایط زندگیشون با ما فرق داره دختردانشجو و مجرد توی خونه ندارن که فکر آینده اش باشن و همیشه به مناسبتها کادو گرون قیمت به دخترم میدم ولی خانواده من کادو ارزون تر و این موضوع هر دفعه باعث بحث میشه در صورتی که من گفتم هیچ کدوم اصلا کادو نخرن من توقع ندارم ولی همسرم میگه خانواده ات خسیس هستن
ابتدای ازدواج خیلی دوستم داشت و می‌گفت بیشتر از دخترمون دوستم داره ولی کم کم محبتش کم شد و خود من هم افسردگی بعد زایمان داشتم و همسرم هم به خاطر مسایل کاری دچار استرس شدید شد و قرص آرامبخش مصرف میکرد و سه سال تحت درمان بود بعد از اون رفته رفته رابطه مون سرد شد از ابتدا علاقه اش را ابراز نمی‌کرد واصلا از من تعریف نمی‌کرد گاها از ظاهر من ایراد میگرفت در صورتی که من به گفته دیگران ظاهر خوبی دارم و زشت نیستم و این باعث دل شکستگی من میشد و هیچ وقت فراموش نکردم
جلوی خانواده هامون من ضایع می‌کنه اصلا من تأیید نمیکنه برعکس و باعث شده منم به دنبال رفع و رجوع حرفش باشم یا جواب بدم که خیلی زشته
من شاغل هستم و خیلی کم بنیه گاهی پیش میاد مامانم برای کارهای منزل کمکم میکنن یا کارها کامل انجام نمیشه همسرم حرفی نمیزنه ولی وقتی بحثی پیش میاد از این موضوع استفاده می‌کنه و میگه تنبلی میگم منم سختمه با بچه و شغل خوب توام کمک بده میگه کار خونه وضیفه زنه
منم اشتباه زیاد داشتم همسرم میگن بعد از بچه دار شدن اخلاقت عوض شده ولی من همزمان درس می‌خواندم بچه و کار هم بود خوب فرصت نمیکردم ولی همسرم هم اصلا از من دلجویی نمیکنه مثلاً اگه مریض بشه فقط انتظار داره من بهش سرویس بدم ولی وقتی من مریض میشم خیلی کم فقط می‌پرسه خوب شدی دکتر رفتی فقط همین
این موضوعات و موضوعات ریز دیگه باعث شده من نسبت به رابطه جنسی سرد بشم
و متوجه خودارضایی همسرم شدم چندبار از طریق نامه بهش گفتم ولی انکار کرد می‌دونم یه کمی به خاطر اینه که من سردم ولی توجیه کارش نیست و من را افسرده تر از قبل کرده باعث بیماری من سر درد معده درد عصبی شده
همسرم میگه رفتار خانواده ات بده من نمی‌دونم کجاش بده
میگه دروغ میگن مثلاً چرا برادرت شیف کاریش نبود و شما گفتید شیفته نمیتونه مهمونی بیاد در صورتی که کار برادرم اصلا مشخص نیست یکدفعه زنگ میزنم ساعتش جا به جا میشه و من باید صد تا دلیل بیارم آخرم باور نمیکنه
چرا مامانت گفت مهمون دارم ولی نداشت شاید مهمون کنسل کرده نیومده دوباره باید دلیل بیارم
چرا خواهرت قرار بود دیروز بره دانشگاه امروز رفت دوباره دلیل
…….
ممنون از راهنماییتون