شوهرم افسرده اس ،بامشکلات افسردگیش خسته شدم بد دهنه و بد اخلاق و اصلا اگه یه شب بره جدا بخوابه براش مهم نیس هر وقتم دعوامون میشه قهر میکنه میره خونه مامانش و همش به من میگه وظیفه تو بری خرید هر وقت حال و حوصله نداره یا دعوا میشه ب من میگه خودم برم سر کار و اصلا براش مهم نیست چجوری برم و بیام انتقاداش ب بدتری شکل هست و ادمو تحقیر میکنه و بعدش میگه شوخی کردم و وضعیت مالیش بده و همش فکر میکنه همه میخان گولش بزنن و یه کمی هم شکاکه
شوخی های زننده میکنه حالمو بهم میزنه قدرت جدایی ندارم از جدایی میترسم از این طرفم مامانم میگه اخلاقاش خیلی نسبت ب قبل بهتر شده چون روابط اجتماعیش خیلی ضعیف بود الان حداقل با برادرم صمیمی شده و نمیدونم بمونم یا برم امروز میخام برم با دکتر اعصابش حرف بزنم و با خانوادشم قهرم چون خیلی اذیتم کردن و خودش یه خمدت گفت که نرم خونه مامانش اما حالا کلا قدرت اینو ندارم ک برم مامانشو ببینم حوصله حرفاشو ندارم خسته ام کردن ،1 سال و نیمه عروسی کردم