خانواده شوهرم از همون اول نامزدی بامن دشمن بودن چون انتخاب خوده شوهرم بودم خیلی بینمون اختلاف انداختن اینا به کنار توانه گفتنشو ندارم
بعده اینکه رفتیم سره خونه زندگیمون شاید ۲ماه یه بار نزدیکی داشتیم با ابنکه تو نامزدی اصلا نزدیکی نداشتیم ولی شوهرم خیلی سرد بود هرروز هرروز توخونه جنگ و دعوا بودشوهرم همش به یه بهانه ای دعوا راه میداخت چن بار هم تو گوشیش دیدم مدت زمان مکالمه اشو با مادرش حدود نیم ساعت یه ساعت حرف زدن هیچی نمیگفتم خلاصه یه شب رفتیم خونه ی مادرشوهرم اونجا خواهر شوهره ۱۳ سالم با گوشی مادر شوهرم آهنگ گذاشته بود منم خیلی خوشم اومد از آهنگاش گفتم آهنگا رو برام بریزه فرداش صبح آهنگ گذاشتم کارامو بکنم بین آهنگا یه صدای ضبطی پخش شد
مکالمه ی تلفنی بین شوهر و مادر شوهرم بود خواهر شوهرم نمیدونم چجوری اشتباهی برام فرستاده بود منم کنجکاو شدم حدود یک ساعت بود نشستم گوش کردم یعنی یه حرفایی شنیدم پشته من و خونوادم گفتن که فقط گریه میکردم باور نمیکردم شوهرم انقد پشته من بد بگه مادرش اونجوری هر چی از دهنش دربیاد بگه بهم شوهرم هم بدتر از اون دست و پام داشت میلرزید برداشتم زنگ زدم شوهرم گفتم بیا خونه کارت دارم اونم اومد صدارو براش پلی کردم گفتم انقد بدم چرا تحملم میکنی من دیگه نمیتونم به این زندگی ادامه بدم تموم شد دیگه خلاصه گریه و زاری که اشتباه کردم بهم فرصت بده جبران میکنم منم گفتم بهت اعتماد ندارم گف چیکار کنم اعتماد کنی داخل گوشیم ضبط صدا نصب کن مطمئن شی که دیگه نکرار نمیشه خلاصه نصب کردم فرداش دیدم بعضی از مکالمه هارو پاک کرده گفتم قرارمون این نبود برداشتم برنامه رو قفل کردم و مخفی فک کرد کلا پاک کردم بماند که بعده اون قضیه هم خیلی حرفا شنیدم که پشته من و خونوادم به دوستش پسرعموش و مادرش دوباره گفته چن بار به روش آوردم گردن نگرفت و گف شوخی کردم و اینا گذشت تا من باردار شدم بچم ب دنیا اومد خونوادش یک بار هم نیومدن بچه رو ببینن تا تولد یک سالگیش که عموش شروع به رابطه کرد ب صورت تلفنی با همسرم و روز تولد هم اومد خونمون ضبط صدا همچنان رو گوشی همسرم بود چن بارهم مچشو گرفته بودم تا رسید به تلفن های برادرش که هردفعه زنگ میزد ب شوهرم ازم بد میگف میگف شب بریم با پسرت بستنی ولی زنتو نیار و خیلی چیزای دیگه شوهره منم که لال،اینو شنیدم دیگه طاقت نیاوردم زنگ زدم برادرشوهرم گفتم من مگه چیکارت کردم که پشتم اینجوری میگی خلاصه هرچی از دهنش دراومد بهم گف گفت من با نقشه جلو اومدم زندگیتونو بهم بریزم شمارو ازهم جدا کنم شوهرم اومد بهش گفتم به جای اینکه از برادرش ناراحت شه سره من داد میزد که چرا زنگ زدی منم گفتم یا میری جواب بردارتو میدی یا هم که طلاق
شوهرمم برداشت زنگ زد پدرشوهرم اونم گف نیا خودم میام اومد خونمون گف بچس(۲۳سالشع همسن خودمه) تو ببخش یه چیزی گفته حالا و گذاش رف به شوهرم گفتم حق نداری با بردارت حرف بزنی گف نه مگه خرم به تو بی احترامی کنه برم حرف بزنم باهاش خلاصه از فرداش دیدم انگار ن انگار که چیزی شده قشنگ با برادرش حرف میزنه شوهرم کارش خیلی سخت بود پدرش گف بیا پیشه من کار کن قبول نمیکردم چون اوایل با پدرش کار میکرد همه ی پولاشو خورد وچکا و بدهی هارو انداخت گردنه شوهرم خلاصه دوباره متو خر کردن این رف اونجا پیشه پدرش حالا مشکلی که هس اینکه اوایل پدرشوهرم گف سره هرماه حساب کتاب کنیم حقوقتو بردار الان میگه نه برندار بزار با پولت کار کنیم منم برای یه شارژ خریدن هزار بار باید ب شوهرم بگم هی بهش میگم حداقل یه مقدار پول بزن کارتم شاید لازمم شد حرف تو گوشش نمیره
بعد پدرشوهرم مثلا زنگ میزنه که با بچم حرف بزنه پشته گوشی هی میگه مامان تورو میزنه به شوهرم میگم این چه حرفیه اخه میگه تو حساسی
یا برگشته به من میگه به شوهرت زنگ نزن سره کار
اختیاره همه چیو گرفته دستش منم خسته شدم شوهرم هم هرکاری میکنه بهم دروغ میگه نمیدونم با یه بچه چیکار کنم فقط ب فکره طلاقم راهنماییم کنین لطفا چیکار کنم شوهرم هرجی بهش میگم حرف تو گوشش نمیره نگین باهاش حرف بزن خیلی حرف زدم تاثیرنداره