سلام خسته نباشید . من ۲۹ سالمه و دو ساله ک عروسی کردم . ددسالم نامزد بودم . واقعیتش من مشکلاتی دارم ک از نظر خودم عجیب و غیرقابل حله . من با شوهرم اختلاف خاصی ندارم جز سر مسائل خیلی کوچیک و پیش پا افتاده . مثل هرزن و شوهری . در واقع مشکل من با مادرشوهرمه . ولی نه مثل بقیه مادرشوهرای دیگه . واقعیتش مادرشوهر مشکل اعصاب و روان داره و توی بهزیستی هم پرونده ش موجوده . دارو مصرف میکنه . نه بهم بی احترامی میکنه نه چیزی فقط اخلاقای بچه گونه داره و همینا شده سوهان روحم. فقط به فکر لذت و عشق و خال خودشه . بی نهایت خودخواه . مثلا وقای میاد خونم یا کلا هرجا من یا هر کسی دیگه رو ک ببینه میگه فلان لباستو میشه بدی به من ؟ ( هر لوازم شخصی دیگه ) دیگه توجه نمیکنه به اینکه طرف خودش دوستش داره اون وسیله رو. یا مثلا میگه فلان لباستو چند خریری برا منم بخر یا برش به من . بارها و بارها شده حتی زورکی و اصرار التماس از خودم یا مادرم حتی همسایه مون وسیله گرفته . درمورد این مشکل با همسرم بارها حرف زدیم و همسرم بارها دعواش کرده اما باز همون آش و همون کاسه . بهم میگه من ازت خواهرانه میخوام اینا رو به پسرم نگو دعوام میکنه . خب من چیکار کنم این وسط ؟ تا کی باید هی پیشش ناله کنم که من ندارم . فقط همینه یه دونه لبلسو دارم . لازمش دارم . دوسش دارم . نمیتونم بدم . خداشاهده حتی کوچکترین بی احتدامی همش بهش نمیکم. از وقتی میاد پیشم تا بره با خودم کلنجار میرم ک چطور بپیچوننش که ازم ناراحت نشه بعش برنخوره . حالا اخلاقای ریز دیگه هم داره ک اعصاب خرد کنا اما این از همه بدتره . بابا جان گرفتاریای خودمو دارم . مستاجرم و کلی دردای دیگه. اینو کجای دلم بزارم که فقط به فکر کندن و تیغیدن منه . مورد بعدی همسرمه که با این مسئله به خوبی کنار نمیاد . وقتی میام گله کنم بعش برمیخوره . هر طور شده میخواد این مسئله رو عادی جلوه بده . امروز بهش گفتم حالا که میخوایم برین بیرون مادرمو برادرمم ببریم . گفت مادر منم بیاد . درحالی که همبن دیشب خونمون بود و حسابی حرصم داد . حالا بعد عمری گفتم به عنوان یه داماد مادرزنشو ببره بیرون . تا بهش گفتم مادرت به اندازه کافی دیشب بهم حرص داده عصبی شد و گفت مگه چیشده و منم یه کم توضیح دادم براش . اخر گفت اصلا خودموت دوتایی میرین . یعنی چون از مادرش گله کردم بهش برخورد . خب مادر من لز هر لحاظ یه زن با شعور و خوش قلب و فداکاریه . خوبی هایی به همسرم کرده که مادرش درحقش نکرده. من بخوام از خصوصیات مادرش بگم خیلی طولانی میشه . فقط تا این حد بگم که هنسر صیغه ایشو هزاران بار به بچه هاش ترجیح میده . بچه هاش هیچ عاطفه و محبت مادری ازش ندیدن اما همسر من برای اینکه روحش خدشه دار نشه هر کاری میکنه براش . الان من تحت فشار شدید روحی ام. با همچین مسئله ای چطور برخورد کنم . همسرم متظورش اینه مادر منو باید همه تحمل کنن با همه رفتاراش . هر کی هم اعتراض کنه میشه آدم بده . یه آدم نمک نشناسه . خوبی های خانواده م رو هیچجوره مدنظرش قرار نمیده . البته اینم بگم خود همسرم هم مشکل اعصاب داره یه کم زود عصبی میشه دادو بیداد راه میندازه . طرف میشکونه . ک البته بیشتر دعواهامون ب خاطر مادرشه . یه بار زورکی گفت باید بریم خونه مادرم .گفتم شرایطشو الان ندارم فردا بریم . زد شیشه حمومو شکوند . گفت چرا من باید بیام خونه مادرت ولی تو ناز میکنی . خب من چطور بهش بفهمونم مادرش با رفتاراش آزارم میده . خواهش میکنم شنا بهم بگین من چیکار کنم. ببخشید طولانی شد. خیلی دلم پره .خیلی