با سلام سال ۷۲ ازدواج کردم مانند دیگر زوج ها جر وبحث های فراوان داشتیم متاسفانه الان خانمم را اصلا دوست ندارم ، هیچ حسی به او ندارم ، حتی خیلی کم به او نگاه می کنم ، با او صحبت نمی کنم ، ۱۰ سال است که او نزد پدرش است و من هم منزل خودم هیچ علاقه ای ندارم که کنار همدیگر زندگی کنیم ، نزدیک به جنون هستم ، نزد مشاور رفتیم ولی او هرگز حاضر به جدایی نیست ، فرزند هم نداریم گمان می کند که قصد ازدواج مجدد دارم ولی هر چه قسم می خورم که عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود باور نمیکنه! خیلی غمگین هستم ، شب ها در تنهایی خیلی زجر می کشم ولی بازهم ترجیح می‌دهم خانمم نزد من نباشد ، حتی از سکس با او فرار می کنم ، خلاصه مستاصل شدم . هیچ ریش سفیدی هم نیست که مشکل بزرگ ما را حل کند . می ترسم بلایی سر خودم بیاورم .