مشکل با خانمم
با سلام سال ۷۲ ازدواج کردم مانند دیگر زوج ها جر وبحث های فراوان داشتیم متاسفانه الان خانمم را اصلا دوست ندارم ، هیچ حسی به او ندارم ، حتی خیلی کم به او نگاه می کنم ، با او صحبت نمی کنم ، ۱۰ سال است که او نزد پدرش است و من هم منزل خودم هیچ علاقه ای ندارم که کنار همدیگر زندگی کنیم ، نزدیک به جنون هستم ، نزد مشاور رفتیم ولی او هرگز حاضر به جدایی نیست ، فرزند هم نداریم گمان می کند که قصد ازدواج مجدد دارم ولی هر چه قسم می خورم که عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود باور نمیکنه! خیلی غمگین هستم ، شب ها در تنهایی خیلی زجر می کشم ولی بازهم ترجیح میدهم خانمم نزد من نباشد ، حتی از سکس با او فرار می کنم ، خلاصه مستاصل شدم . هیچ ریش سفیدی هم نیست که مشکل بزرگ ما را حل کند . می ترسم بلایی سر خودم بیاورم .
سلام به شما آقا علی
قابل درک هست که این شرایط برای شما با فشار روحی همراه می باشد اما دقت کنید که در این مسیر هریک از شما نیاز است که بررسی کنید که از مسیر زندگی خود چه چیزی می خواهید ، مشکلاتی که باهم در مورد آن اختلاف دارید چیست،برای بهبود این مشکلات چه گامی برداشته اید، چه چیزی باعث می شود شما در مسیر جدایی اقدام نکنید و… همه این موارد از اهمیت زیادی برخودار می باشد پس بهتر است که در صورت امکان با همسرتان باهم به روانشناس مراجعه کنید چون نیاز به بررسی دقیق این موراد و تصمیم گیری نهایی هست .
شما از یک سمت بیان می کنید که مایل به بودن با همسرتان نیستید اما در این مسیر سوال این است که اگر اصلا تمایلی وجود ندارد چه چیزی باعث می شود خود شما در مسیر جدایی اقدام نکنید و در کنار اینکه شما بیان می کنید هیچ ریش سفیدی نیست که مشکلات شما را حل کند و ممکن است بتوان این صحبت را به این معنا برداشت کرد که کاش چنین فردی بود اما در هرصورت بهتر است که برای بهبود شرایط روحی خودتان و تصمیم گیری و رهایی از این سردرگی به روانشناس مراجعه مجدد داشته باشید .
بله اختلاف در تمام زندگی ها مشاهده می شود اما مسیر تعامل و رفع این مشکلات و رسیدن به یک توافق نسبی باع می شود که مسیر زندگی مشترک سازندگی خودش را طی کند اما اگر این مشکلات بر روی هم تلنبار شود و حل نشود باعث می شود که با مشکلات بیشتری روبرو شوید .