سلام. فرزند اول خانواده هستم بیست و هفت سال دارم. چهار ساله ازدواج کردم و یک پسر دو ساله دارم. اولین مشکل من با همسرم از دوران عقد شروع شد. اول از دوستان خانوادگی ما ایراد گرفت که بی ناموسن. بعد چند ماه از فامیل هامون هم ایراد گرفت که حرام خورن. بعد از پوشش من ایراد گرفت. من مانتویی هستم و به هیچ عنوان اهل آرایش زیاد یا لباس های باز در کوچه و خیابان نبودم و فقط مدتی که خانه پدرم بودم با درس خودم را سرگرم کردم و نفر اول دوره کارشناسی شدم و بدون کنکور وارد ارشد شدم. در دانشگاه ایشان بدون اینکه دوستی در میان باشه خیلی رسمی خواستگاری کردن و من قبول کردم. راجع به ادامه تحصیل باهاش حرف زدم گفت آینده ای نداره. راجع به کار باهاش حرف زدم گفت خیال بافی میکنی و کلا با حرفاش فقط بهم تو سری میزنه و میگه دیوانه ای . در این مدت چندبار به حالت قهر به خانه پدرم آمدم . خانوادش تنها انتظارشون اینه که مهمون میاد خونشون ما بریم و هر هفته دعوتشان کنیم. هیچ گونه کمکی در این چهار سال از طرفشان نبوده فقط حرف حرف حرف. مادرش اختلاف فرهنگی زیادی با خانواده من داره. کلا یه آدم روستایه. بیست ساله به شهر اومدن. دوست داره فقط دستور بده بگه کیو دعوت کنیم من چی بپوشم به بچه چی بدم بخوره تا حالا یه سوپ ساده برای پسرم درست نکرده و همیشه در لفافه میگه خانواده زن باید بچه را بزرگ کنن. شوهرم درسته بعضی وقتا بعد از کلی جنگ و بحث ازشون خواسته دخالت نکنن ولی همیشه بخاطر اون ها به من بی محلی میکنه و خانوادمو تحویل نمیگیره. خانواده من تو همه ماجراها از عروسی گرفته تا الان که بچه دو سالش داره میشه همیشه کمکمون کردن و با اینکه میدونه پدر مادرش خیلی از چیزهایی که حتی رسم و رسوم هست را انجام ندادن اصلا به روی خودش نمیاره و حتی زبانا هم نمیگه که متوجه میشه. همیشه میگه اونا بهترین خانواده شوهر دنیان. پدر مادر زن وظیفشونه جهاز بدن. سیسمونی بدن. تو نگهداری بچه کمک کنن. اینهمه از کمک برای نگهداری بچه حرف میزنم چون واقعا بعد از ارشدم هیچ کاری نتونستم بکنم . از بچگی دارم درس میخونم اگر تو مدرسه نفر اول نبودم حتما دوم بودم .برام مهمه که یه نتیجه ای بگیرم . اجازه شیرخوارگاه گذاشتن بچه رو هم حتی برای دو ساعت در روز نمیده خودش هم هی قول میده کمک میکنه ولی همیشه یه کاری داره که بدقولی کنه. همسرم معلمه ما مستاجریم و هر ماه کلی پول اجاره شارژ پوشک مایحتاج خونه باید بدیم براش مهم نیست که دنبال کار دوم باشه و فقط میگه باید از همین درآمد باید پس انداز کنیم و خونه هم بخریم. البته حق التدریس دانشگاه هم هست ولی اون کلا شاید سالی سه تومن بشه که اصلا تو این خرج ها معلوم نمیشه. من هرچی ازش میخوام میگه ندارم. سالی به زور یه مانتو برام میخره. پول بیمارستان برای بدنیا اومدن بچه را هم خودم دادم. کادوی پدر مادرم را هم به زور از دستم گرفت. دوران بارداری سختی داشتم بارداریم ناخواسته بود و همینطور استراحت مطلق هم بودم. با اینکه این شرایط را می دید میگفت خواهرمو باید دعوت کنی و خودت هم غذا درست کنی. به خدا خواهرش اصلا اهمیت نمیده بمن، هرچی دعوت کادو و هرکاری براش میکنم انگار وظیفم میدونه. شوهرم فقط کارهایی که قبلا تو خونشون مشابهشو دیده فقط قبول داره مثلا تا زمانی که برادرش از بیرون غذا نگرفته بود این کارو اشتباه میدونست. اگه من مثلا سالن دعوت بشم که کسی از سفر زیارتی اومده لباس زیر مانتوم بپوشم منو مادرو فامیلامونو مسخره میکنه. گفتم تو این مدت چندبار برای قهر به خونه پدرم اومدم البته قهر که چی بگم واقعا برای تموم شدن زندگی به خانه پدرم اومدم چندبار اومده ازم معذرت خواهی کرده یبار نامه عدم تمکین برام فرستاده با اون برگشتم. یبار سه سال پیش پدرم که دید اذیت میکنه و به روی خودش نمیاره اومد در خونه رو قفل کرد و گفت اینجا خونه هردو تونه و از اون وقت کینه گرفته سه ساله و هرکاری میکنه دلیلشو همون میگه با اینکه حدود ده جلسه مشاوره رفتیم و خودش خواست که باهم زندگی کنیم. هر موقع هر بحثی میشه راجع به هرچیز پدر مادر منو فحش میده و مقصرو اونا میدونه تا اینکه یبار زنگ زد به پدرم و دو تا فحش ناموسی خیلی بد به پدرم و چندتا هم به برادرم گفت. که این قضیه مربوط به قبل از عیده و از اون وقت میخواست که معذرت خواهی کنه و هی دلیل مختلف میاورد بالاخره یبار اینکارو کرد ولی مشکل ما تموم نشد و هروقت هر مشکلی پیش میاد و از هرچیز ناراحت میشه فحش های ناموسی جلوی پسر دو سالم میده. من الان یک ماه هست که خونه پدرم هستم و دیگه نمیخوام برگردم. الان چیزی که میخوام راهنماییم کنید فقط راجع به پسرمه من پولی ندارم که بتونم ازش تا هفت سالگی نگهداری کنم و نفقه ای هم که دادگاه مشخص میکنه در حده یارانست بهمین خاطر حضانتشو میخوام به پدرش بدم مهریه هم نمیخوام چون پولی نداره فقط خودمو عذاب میدم با دادخواست مهریه. یه ماشین داره که به اسم باباشه. میخواستم راه حلی بهم بگید که بعد از طلاق پسرم آسیب کمتری بخوره و خودم هم بتونم راحت تر و با آرامش بیشتر زندگی کنم. پدر شوهرم هم اصلا به روی خودش نمیاره و هر وقت یه چیز میشه میگه زن برای مجتبی زیاد بود. جاریم هم بخاطر همین بی اعتنایی و در عوض انتظار ات روستایی خانوادش و بی درکی همسرش طلاق گرفت . ممنونم که حرفامو شنیدید . ممنون میشم راهنماییم کنید.